یادبود



محمدجعفر مصفا(متولد ۱۳۱۲ خمین) ظهر روز دوشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۷ برابر با چهارم مارس ۲۰۱۹ در تهران، در منزل خویش در سن ۸۵ سالگی درگذشت.

در این صفحه عکس‌ها و ویدیو‌هایی از مراسم خاکسپاری قرار دارد.

همچنین ذیلاً در بخش نظرات این صفحه، خاطرات و نظرهای خوانندگان و آشنایان آمده است. شما نیز می‌توانید در پایان این صفحه هر خاطره یا نظری نسبت به آثار وی دارید را بنویسید.
 
----
 شبکه‌های اجتماعی سایت محمدجعفر مصفا:








+ برای دریافت اطلاعات دربارهٔ نحوهٔ تهیه DVD کامل سایت، حاوی تمامی فایل‌های سایت از جمله فایل‌های تمامی جلسات، مصاحبه‌ها و گفتگو‌ها، به صفحهٔ سفارش محصولات مراجعه نمائید. (اینجـا کلیک کنید.)







 + مجموعهٔ کامل فايل‌های صدا، متن و ویدیو‌های موجود در سایت (جلسات برگزار شده، گفتگوها و ...) را از سه آشیو بزرگ صوتی تصویری سایت نیز می‌توانید به رایگان دریافت کنید:







----

» برای حمایت و کمک به نشر و گسترش آثار محمدجعفر مصفا، به این صفحه مراجعه نمایید

» برای اطلاع از انتشار مقالات جدید محمدجعفر مصفا می‌توانید در بخش خبرنامه عضو شوید.

۵۷ نظر :

یک خواننده گفت...

آشنایی با مصفا

چهار سال پیش بود و من و همسرم در یک بحران اقتصادی شدید بسر می‌بردیم. بیکار و بی‌پول و در کشور به اصطلاح «بیگانه» بی‌کس و غریب. ته ماندۀ پس‌اندازمان هم ته کشیده بود و ما برای خرید مایحتاج اولیۀ زندگی و حتی مواد غذایی هیچ پولی نداشتیم و به قرض افتاده بودیم. یکباره تمام اعتباری که در بازار و بانک به هم زده بودیم فرو ریخت... در این میان تمام سعیم بر این بود که این بحران رو در نهایت آرامش و دور از استرس بگذرونم، اما با این وجود دچار فشار روحی شده بودم. این بود که شروع کردم به جستجوی مطالب روانشناسی در اینترنت، تا با استفاده از اونها روحیۀ خودم رو که تضعیف شده بود قوی کنم. مطالب زیادی از روانشاسهای «موفقیت» و «بدو که عقب نمانی» و «برنامه‌ریزی» و «رسیدن» و «شدن» و خلاصه همین‌ها که در بازار بوفور ریخته خواندم و گوش کردم، اما همۀ اونها نه تنها دردی از من دوا نکرد که درد «حسرت و اندوه و ملامت و عقب‌افتادن از دیگران» رو دو چندان کرد.

تا اینکه در غروب روزی با برکت، به همان امید واهیِ «رسیدن به آرامش» بدنبال مطلب روانشناسی دیگری می‌گشتم که به فایل صوتی کتاب «با پیر بلخ» آقای مصفا برخوردم و گوش کردم. هیچوقت اون لحظه‌هایی که کتاب رو برای اولین گوش می‌کردم فراموش نخواهم کرد. مثل اینکه جواب تمام سؤالاتی رو که در تمام عمر در ذهنم تلنبار شده بود یافتم، مثل اینکه با هر کلمه‌ای که می‌شنیدم دریچه‌ای بروی روح و روانم باز می‌شد. مثل اینکه کسی من رو بلند کرد و صد و هشتاد درجه چرخاند و در مسیر درست قرار داد و من دیدم که تا بحال در مسیر اشتباه و کاملاً برعکس می‌رفته‌ام. آن روز نقطۀ عطف زندگی من شد و دیگه مصفا رو پیدا کردم و ویدئوهایش را در یوتیوب بارها و بارها دیدم و کتابهایش را خواندم و می‌خوانم، که راه صحیح زندگی را به من آموزند...

مصفا، با کتابهایش و با سخنرانی‌هایش چراغ راه زندگی‌ام شد...

دعای خیر، بدرقۀ روان پاک آقای مصفا....

منصور گفت...

با سلام،
ورودی تک رقمی کنکور سراسری سال 1366 بودم. یادم میاد به دلیل تمرکز ودقت فوق‌العاده زیادم در دروس نسبت به کوچکترین بی احترامی از طرف مردم هم حساس بودم. خودم را مثلاً سرزنش میگردم چرا نتوانستم عکس عمل قاطع نشان بدهم. ماه ها یا سالها سر یک بی احترامی کوچک فکر میگردم و خودم را عذاب میدادم. چه جهنمی داشتم. نتوانستم دانشگاه را تمام کنم. بعد از مطالعه کتاب تفکر زاند کم کم آرامش ذهنی برگشت. ای کاش قبل از دانشگاه این کتاب را خوانده بودم.
روحش شاد که روح و روان مرا هم آرام کرد.

وحید گفت...

با سلام
من مدت خیلی کوتاه(حدود دو ماه) با استاد آشنا شده بودم
امیدوار بودم به دیدارشان نائل شوم ولی نشد خدا رحمتش کنه

محمدرضا گفت...

من امروز صبح فهمیدم که ایشون از دنیا رفته اند و خیلی سعی کردم ناراحت نشم ولی نمیشه! ناراحت میشم از این که شاید دیگه انسان هایی مثل ایشون یا هر انسانی که بقیه رو از این خواب سنگین و کرخت جهالت بیدار کنه، پیدا نشه!
من با کتاب های اون مرحوم به طور کاملا اتفاقی و معجزه وار آشنا شدم! تا جایی که یادم میاد حتی از دوران بچگیم ( الان ۲۴ سالمه )اسیر تفکرات زائد خودم بودم! یه سری زمان هایی واقعا احساس تاریکی و پوچی شدیدی می کردم بعد از خوندن نماز تو مسجد محلمون ( اونم چه نمازی که فقط از روی عادت خم و راست بشم و چهار تا صلوات بدون درک بفرستم! ) که یکی از همین مواقع بود که تو قفسه ی روانشناسی یکی از کتاب فروشی ها دنبال راه نجات بودم که یک آقایی مسنی نزدیکم اومد رو به من گفت : پسرم من می تونم بهت بگم کتاب روانشناسی نبوده که نخونده باشم ... ولی واقعا هیچ کتابی به خوبی این کتاب ( کتاب تفکر زائد ) جایی ندیده ام! از اون جا بود که مطالعات کتاب های اون مرحوم شروع شد. همه ی کتاب ها رو خریدم و خوندم و جواب خیلی از سوالات و توهمات فکری خودم رو پیدا کردم! من تو مترو خیلی کتاب هاش رو می خوندم یادمه وقتی کتاب آگاهیش رو داشتم می خوندم بغل دستیم چند خط از کتاب رو چشمش افتاد علاقه مند شد و با هم صحبت کردیم و ...
میخوام بگم چیزی که بر اساس حقیقت یا "آن چه که هست" نوشته شده باشه فقط میتونه طی زمان ثابت و لا یتغیر باشه و خدا رحمت کنه ایشون رو که فقط چراغ اتاق ذهن ما روشن کرد و به ما اجازه داد که خودمون به درک حقیقت برسیم ... که ان شا الله بتونیم خودمون رو به اون درک برسونیم

محب‌الله گفت...

✅ با تاسف اطلاع حاصل نمودم كه #محمد_جعفر_مصفا يكى از بزرگترين روانشناسان ايرانى امروز در گذشته است.
مصفا را دو دهه قبل از امروز درست در سال ١٣٧٩ از طريق كتاب "انسان در اسارت فكر" آشنا شدم و در زمانى كه هند بودم نه تنها تمام آثار او را مورد مطالعه قرار دادم بلكه مدتى براى محصلين افغان مقيم پونه افكار او را تدريس ميكردم.
من از طريق مصفا با افكار كريشنامورتي فيلسوف هندى و كارن هورناى روانشناس معروف بريتانيايى و مهم تَر از همه با افكار روانشناختى #مولانا آشنا شدم.
مصفا را مى توان بزرگترين مفسر ايده_هاى_روانشناختى_مولانا و بزرگترين مترجم افكار كارن هورناى و كريشنامورتى عنوان نمود.
از روى كتاب ها و رويكردهاى ايشان مى توان ادعا كرد او در حوزه روانشناختى يك انقلاب آورده است.
از ديد من تفسير روانشناختى او از مثنوى_معنوى يك ابتكار بكر و تازه است.
من كتاب_تفكر_زايد او را خيلى دوست دارم و از مطالعه آن خيلى دگرگون گشتم.
در زمينه روانشناسى او براى من حكم يك معلم را داشت و از اين بابت با شنيدن وفات او متاثر شدم.
خداوند او را بيامرزد و كارهاى علمى او را در زمره نيكى هاى او بشمار آورد.
با احترام🌷
محب الله نورى از كابل-افغانستان

Unknown گفت...

سلام و خسته نباشید خدمت گردانندگان سایت، آشنایی من با نوشته هایه آقایه محمدجعغر مصفا از هشت سال پیش شروع شد برای اولین بار در زندگیم بود که انگار یکباره جواب همه سوالهایه عمرم رو پیدا کرده بودم و احساس خیلی خوبی داشتم اما باید بگم که رهایی از این من ذهنی خیلی سخت هستش ولی با این وجود خواندن این آثار کم نظیر را به دوستان توصیه می کنم چرا که حداقل جهان بینی آدم رو خیلی متحول می کنه با تشکر

ناشناس گفت...

دیدار ایشون از بزرگترین شانس های زندگی من بود...
مثل پدربزرگی مهربان بودند....
خدا رو شکر....

نیلوفر گفت...


خسته از شدن های پی در پی زیر شلاق ملامت و انتظارات اطرافیان نفس بریده در مسابقه
بی امان زندگی می رفتم از این همه رنج بستوه آمده بودم دلم می خواست جای دیگری در این دنیا پیدا کنم که بتوان آسوده بود
از جامعه خانواده حتی پدر و مادرم بریده بودم
چنان برای براوردن انتظارات شان در رنج و سختی افتاده بودم که دیگر هیچکدام برایم
جاذبه محبتی نداشت بار ها و بارها در خودم شکستم هر بار بیشتر در خودم فرو می رفتم با دنیای درون بیشتر از دنیای بیرون خو‌گرفتم آنجا راحت تر بودم نه مسابقه ای بود و نه رقابتی از کلاس های مدیتیشن یوگا تا عرفان
های صوفی و ... همه را تحربه کردم تا
مگر خلاص شوم از واگویه های ذهنی که البته آن زمان نمی دانستم که چیست یک روز که طبق روال آن روز ها در کتابفروشی در جستجوی کتابی
بودم تا بواسطه آن بتوانم اندک رهایی از این ذهن ملامتگر بیابم نمی دانم چه شد که دستم بسمت کتاب " هله” جناب مصفای گرامی رفت نوشته پشت کتاب را خواندم جذبم کرد یادم است که یک سفر پیش رو داشتیم
بی وقفه کتاب را می خواندم آن لحظه را هیچوقت فراموش نمی کنم روی یک تخت چوبی فرسوده کنار دریا نشسته بودم کتاب را می خواندم نم باران زد و من همچنان کتاب می خواندم لذتی فوق العاده داشت باران آگاهی بر روحم و باران ابرها بر جسمم می نواخت چنان حظی آن لحظه برایم
داشت که مثل یک طعم دلچسب غذا برای اولین بار یا هر تجربه بکر دیگری همواره بر روحم
طنین انداز است و بعد از آن به یکباره رهایی
بود و رهایی حالا که معنا و دلیل این همه رنج را فهمیده بودم هم خودم را و هم اطرافیان و جامعه ام را هم بهتر می شناختم و هم بهتر و
در ک می کردم به بک صلح درونی و بیرونی رسیده بودم
همچون آدمی بودم که در تاریکی هراسان به خودش می لرزیدو ناگهان چراغی روشن شد و روشن ماند
ورق های کتابم حسابی خیس شد و از شکل افتاد برای همین به محض رسبدن از سفر دوباره به همان فروشگاه مراجعه کردم و برای بار دوم کتاب هله را خریداری کردم
به هر کس که احساس می کردم به این چراغ نیاز دارد این کتاب را معرفی کردم
انقدر این سفره آرامش ، واسع و گسترده است که از هم سفره شدن با دیگران نگران کم شدن سهمت نباشی گرچه مثل هر برکت دیگری کسب این اگاهی باید در برابر اشتیاقی وافر حاصل شود
ولی اعضای خانواده ام همگی کناب را خواندند و از آن بهره بردند هر فرد به اندازه ظرف خویش
و من همواره قدردان همیشگی جناب مصفا خواهم بود
روحشان همواره شاد باد که جز این نیز نخواهد بود
با احترام - نیلوفر ف

جعفری گفت...


بهمن ماه سال ٩٢ بود.داشتم در خياباني قدم ميزدم مملو از خاطرات و عاشقانه ها اي كه براي خريدن جلد جديد كتاب هاي مورد علاقه ام با بوي وصف ناپذيرشان به اوج ميرسيد
حوالي بهار بود طبق روال ميان قفسه ها چشم مي گرداندم
جواني با ظاهر آراسته توجهم را جلب كرد مدت زيادي به قفسه ها خيره شده بود انگار منتظر كسي بود
پرسيد: ميخواي يه كتاب جالب بهت معرفي كنم؟
بدون هيچ توضيح اضافه اي كتاب را خريدم.و اين آغاز يكي از بزرگترين تحولات فكري زندگي من شد. تفكر زائد و هر ٧ كتاب محمد جعفر مصفا را خواندم.

یوسف گفت...


سلام . تنها ذات احدیت هست که باقی هست . خدواند متعال جناب اقای مصفا را پیوسته قرین رحمت قراربدهاد و روحش شاد وبه باورما با اولیاالله همنیشن باشد
این حقیر فقیر در سالهای اولیه چاب کتاب تفکر زاید توفیق مطالعه اثار اقای محمد جعفر مصفا پیدا کردم وبه دنبال ان تا جایی که بخاطر دارم کتابهای دیگر .انسان در اسارت فکر . ..... وپاپیر بلخ خدا به لطف خدا خوانده ام وبا انها زندگی کردم .
با اشنای با اثار زنده یاد جعفر مصفا حالم بسیار خوب وعالی هست و به همه اطرافیانم پیشنهاد میدادم وتوصیه میکردم تمامی کتابها بترتیب مطالعه کنند.

آرمان گفت...


غروب یک فرهنگ
اگر نام کریشنا مورتی را شنیده اید بایستی نام محمد جعفر مصفا را هم شنیده باشید. یکی از پیام داران عصری که من نام آن را به واسطه افرادی نظیر مصفا، اکهارت توله، پرویز شهبازی عصر حضور نامیده ام. چرا که که رسالت این افراد آگاهی ناب دادن به انسان و زنده کردن "حضور" و آگاه کردن انسان از یگانگی خودش با هستی می باشد. محمد جعفر مصفا طی هفته گذشته رهسپار کوی دوست گشتند. این نوشتار را روز مراسم یادبود مصفا نگاشتم چرا که درد فراغ یار اگر چه با حضور آگاهی تبدیل به شادی میگشت اما درد بلوغ فرهنگی هم وطنانم در واکنش به کوچ جناب مصفا از دنیای فیزیکی قابل هضم نبود. ما در عرصه فرهنگ پسرفت داشته ایم. اگر این متن طولانی میشود عذر میخواهم:

سکانس اول:
صبح روز مراسم عزاداری صاحب "پیر بلخ"
بیدار شده ام، اما غم، سایه اش را از "تفکرات زائد"م بر نمیدارد
لباسم را می پوشم و تاکسی میگیرم.
با راننده تاکسی گپی میزنم از هر دری سخنی و نمیدانم چه می شود که به فرهنگ این مرز و بوم می رسیم
و یادم می آید سالهاست فرهنگ این سرزمینم خلاصه شده در خواندن طوطی وار کلام خدا از یک سو و تتلویسم از سوی دیگر و حتی ارزش های فیلم فارسی هم در کوچه های اقتصاد امروزی به قهقرا رفته
و کسی دغدغه فرهنگ ندارد
و کسی به فکر مطالعه نیست
نهایت خوراک مغزی نسل های جدیدمان شده اینستاگرام و تلگرام
و کتاب حتی از نوع رمانش مهجورتر از دیروزها

سکانس دوم:
میرسم به مجلس ختم بزرگ مرد فرهنگ سرزمینم محمد جعفر مصفا
و خیابان کناری چه شور و حالی برای خرید از بازارچه بهاری
و مردمی که ترافیک سنگین را برای خریدشان تحمل میکنند
و فارغ از اینکه در خیابان کناری مراسم یادبود شخصی است که سالها بعد شاید در حافظه تاریخ در کنار "پیر بلخ" مولانای جان ثبت نام و یادش نمایند.

سکانس سوم:
میروم داخل مسجد
به جز من و دو سه نفر جوانتر به ظاهر،
باقی حاضرین به تعداد حدود صد نفر از مو سپیدان فرهنگ کشور در حال شنیدن وعظ یک روحانی که: ای ایهاالناس پدر و مادر خیلی ارزشمندند قبل از پروازشان آنان را دریابید و موعظه و نصیحت های کلیشه ای که دیگر نخ نما شده اند تا دقایق پایانی مراسم ادامه دارد.

زمان مراسم به دقایق پایانی رسیده
که شکر خدای خطیب روحانی فضا را باز میکند تا سخنران دیگری پشت تریبون قرار بگیرد.
جناب دکتر عاقلی مجال می یابد پشت تریبون بنشیند و چند دقیقه ای در باب معرفی جناب مصفا صفایی در شأن و منزلت این بزرگمرد به مجلس بدمد.
هنوز به نیمه های زندگینامه وی نرسیده است که از پشت صحنه امر میکنند زمان مراسم تمام شده است
و من هاج و واج
چرا برای این همه حرف مهم فقط ده دقیقه زمان تخصیص یافته
باز با تمام سختی و رنج این فکر
به تأسی از صاحب " با پیر بلخ" در سکوت فرو میروم
و
ناگهان حس میکنم تتلو در گوش چپم زمزمه میکند که "من پسر بدی ام" . و باز به یاد فرهنگ کنونی عصر حضور می افتم.
زمان مراسم تمام شده
و جامعه فرهنگ در پیش چشمانم خسته و سینه مالامال از درد هجر یار قدیمی از سالن خارج میگردد

سکانس آخر
بیرون مسجد
ابرها بدون هیچ حرف اضافه ای
بدون هیچ "تفکر زاید"ی
در سکوتی بی مانند
با دیدگانم همراهی میکنند.
درد فرهنگ
درد دریغ از درک محضر استاد و پیر کمال
و دیدگانی گشاده بر حقایق آن جهانی
غرق در سیل اشک

و باز بر میگردم سمت منزل
و دوباره صدای تتلو در فضای خانه: "... من پسر بدی ام"
فرشته ای در گوش راستم نجوا میکند
مصفا قبل از آسمانی شدنش جاودانه شده
یادم می افتد چه کتابهای نفیسی نگاشته است
با وجود این کتابها، واقعا اگر ما مصفای عصر حضور را نشناسیم چقدر پسران و دختران بدی میباشیم و در اینصورت همان بهتر که تتلو الگوی ما باشد.
خدایش رحمت کناد🌹
17 اسفند 1397
آرمان🖤
پانوشت: تفکر زائد و باپیر بلخ دو اثر گرانبها از آثار متعدد جناب مصفا میباشد.

مانا گفت...


سلام
اميدوارم حالتون خوب باشه
نزديك به ٥ ساله كه وسط بهشتم
خوشبخت تر از خودم روي زمين سراغ ندارم
اول با مطالب آقاي پانويس
و دوم كتاب هاي محمد جعفر مصفا
از جهنم تاريكي كه توش بودم
نجات پيدا كردم
من خيلي خوشحال و سپاسگذارم
تا ابد تا جان در بدن دارم
دعاي خيرم با شماست
دوستون دارم
زندگان ابدي

حمید گفت...


بنام خدا.سلام ودرود خدا برروح پاک مرحوم مصفا .من استفاده کاربردی ازمثنوی را بواسطه کتاب های ایشان یاد گرفتم.روحش شاد

حسین گفت...


سلام
روزی که خبر فوت محمدجعفر مصفا رو در کانالتون دیدم همون لحظه داشتم کتاب «عصبیت و رشد آدمی» با ترجمه مرحوم مصفا رو میخوندم. کتابی که ده ها بار خوندمش و همیشه مرحوم مصفا رو بخاطر ترجمه این کتاب ارزشمند دعا میکنم.

گیتی گفت...


سلام
قرين رحمت حق باشند ، انشالله
بسيار متاسف شدم
استارت بيدارى من با كتاب هاى ايشان بود
سالها پيش ،كتابهايشان سر راهم قرار گرفت ،همه ى آنها و ترجمه هايشان را خواندم ،و به برخى از دوستان هديه دادم
قدرشان در جامعه خوب شناخته نشد
خروج از درد و رنج تفكر بيمورد، وآرامش و بيدارى در زندگيم را مديون آقاى محمد جعفر مصفاى عزيز هستم
روحشان شاد باد و در آرامش الهى انشالله 🌹🌹

م گفت...


با سلام و عرض تسلیت خدمت دوستداران جناب مصفای عزیز
متاسفانه اولین سال آشنایی من با نوشته های آقای مصفا مقارن شد با آخرین سال حیات ایشون.
اتفاقی که برای من بعد از این که اولین کتاب رو از ایشون خوندم و هیچ وقت قبل از این برام اتفاق نیوفتاده بود با وجودی که خیلی اهل مطالعه بودم پیش از اون زمان هم، این بود که انقدر از نگاه تازه ای که نوشته های ایشون داشت به وجد اومده بودم برای اولین بار در زندگیم بخاطر آفریده شدن یک نویسنده سجده ی شکر کردم ،یادمه خدارو شکر میکردم و با خودم میگفتم اگر خدا ایشون رو نمی آفرید من از کجا میفهمیدم این شکل هم میشه به زندگی نگاه کرد.
از اینکه فرصت شاگردی در محضرشون رو نداشتم واقعا غمگینم اما خداروشکر بارها که با ایشون آشنا شدم .
خداوند رحمتشون کنه و با نور آگاهی که در اختیار ما گذاشتن همراهشون کنه

محمد گفت...


مثل یک پدر دوستش داشتم.
و از این فکر که گوشه کوچکی در این تهران دارد زندگی میکند دلگرم بودم
یادش گرامی

حبیب گفت...


سلام
زیاد اهل مطالعه نیستم ولی بی شک تأثیر گذارترین کتابی که تا کنون مطالعه کردم کتاب تفکر زائد هست. البته درک مطالب این کتاب با شرکت در دوره خودشناسی تا حدودی برایم میسر شد.
روحشون شاد

ساناز گفت...


چهارشنبه هنگام تشییع جنازه بر سر مزارش رفتم ، تعداد حاضرین آنقدر کم بود که تعجب کردم .
شاگردانش کجا بودند ؟ دوستدارانش کجا بودند ؟
آیا مردم کلامش را درک کردند ؟
تنهایی همیشه همراه روح های آگاه است ، همچون نور ماه ، مهر خود را به مردم می‌بخشند و در نهایت بدون هیچ بندی پرواز میکنند...

هرام گفت...


جناب مصفا گلی در قلب من کاشته اند که هیچ وقت و هیچ زمانی پژمرده نخواهد شد
گلی جاودان همیشه سرسبز همیشه بهار
آشنایی من با ایشان با کتاب نگاه در سکوت بود
با اون ترجمه ی کامل و مقدمه ی ناب
تغییری که در زندگیم احساس کردم هیچ وقت فراموش نمیشه کرد
من سال دوم دبیرستان بودم
بطرز عجیبی با کتابهای استاد مصفا آشنا شدم و تا الان همچنان درگیر کتاب ها و ترجمه های ایشانم
و سر آن دارم تا آخر عمر همین راه را ادامه بدم
راه کریشنا راه مولانا راه مصفا راه خودشناسی راه رهایی راه انسان بودن راه زندگی کردن راه درست زیستن راه درست دیدن
روحت شاد یادت گرامی
درجاتت عالی

نوروز گفت...


چند روزی بیشتر نیست که دکتر مصفا به دیدار معشوق خود شتافته است. خواستم پرواز آن روح ملکوتی بهانه ای باشد تا کمی از ایشان و اثر ایشان بر روح و جان خودم بنویسم.
من زمانی با کانال و بعد آن با کتابهای دکتر مصفا آشنا شدم که سخت گرفتار بودم گرفتار .... آنقدر گرفتار که لحظه ای ذهن درگیر رهایم نمی کرد . در آن دوران به طور اتفاقی با کانال ایشان آشنا شدم و قسمت‌هایی از کتاب آگاهی ایشان و بعد تفکر زاید ایشان را گوش دادم. برایم همه چیز عجیب بود انگار فردی از سیاره دیگر از منظر دیگر زندگی را برایم تعریف می کند. کمتر با دنیای او آشنا بودم لازم بود حرف او برایم ترجمه شود ناآشنای ناآشنا با دنیایی بودم که او برایم تعریف می کرد، پس برای فهمیدن حرفهایش بعضی از قسمتها را بارها و بارها گوش می دادم.
چند روز پیش بدون هیچ پیش آگاهی ناگهان در کانال ایشان خبر در گذشت ایشان را دیدم. خدایش رحمتش کند که مردان بزرگ هرگز نخواهد مرد.
هنوز بعد از خواندن کتابهایش و شنیدن حرفهایش بسیار با دنیایی که او برایم تعریف می کرده فاصله دارم، ولی خوشحالم که توسط او دنیا را از منظر دیگری نیز نگاه کردم هر چند بسیار گذرا و کوتاه......
خدایش رحمت کند🙏

منصور گفت...


"با پیر خمین"
"از صادق هدایت تا محمد جعفر مصفا "
"از پوچی تا هیچی"
سلام
من از دوران کودکی با پرسش های بنیادین انسان درگیر بودم:
هدف زندگی چیه؟
منشأ جهان چیه؟
درست چیه؟ غلط چیه؟
آیا خدا هست ؟
و ...
این پرسش ها و میل شدید پاسخگویی بهشون همیشه با من بود.
بزرگتر که شدم با آشنایی با علوم و بخصوص ریاضی و فیزیک و زیست شناسی بیشتر به سمت این پرسش ها کشیده شدم
در حدود هجده-نوزده سالگی و با آغاز تحصیل در دانشگاه و آشنایی بیشتر با فلسفه، با واقعیت روابط افراد، وخامت های جامعه و گرگانه بودن تعاملات انسانی رو به رو شدم. موضوعی که بسیار من رو و البته دوستان همفکرم رو اذیت کرد.وعده های رؤیایی زیبایی انسان، مثبت نگری و موفقیت همه پر پر شد....
یکی شاعر بود، یکی فلسفی، یکی خوره ی کتاب، یکی باهوش و مغز متفکر؛ همه دلخسته و غمگین.
در جستجوی معنای زندگی غرق شدیم و هر بار سرخورده تر از بار قبل، پوچ تر و ناتوان تر و افسرده تر از بار قبل، دچار نفرت و خشم بیشتری نسبت به اجتماع، روابط و خودمون میشدیم. میل به خودکشی، بیهوده انگاری همه کس و همه چیز و چرخیدن و غرق شدن در گرداب اندیشه های پوچ انگارانه و افسردگی و خشم، کاملا من رو (و ما رو) دچار استیصال و درماندگی کرده بود.
میدیدیم عشق های دروغین رو، تعارفات فریب آمیز رو، نمایشات اجتماعی تهوع آور (به زبان اونموقع ها) رو، دیوها و ددها رو امپراطوری خود خواهی و فریب رو...
خلاصه آقا خدا اون حال ما رو که متاسفانه هر بار با فلسفه و علم و منطق و مشاهده ی اجتماعات تایید و عمیق تر میشد نصیب گرگ بیابون (گرگ بنده ی خدا) نکنه: دل زده از خوشی های بدلی؛ افسرده و خشم آلوده از بدی های واقعی.
اتفاق افتاد و با "ابر کتاب" تفکر زاید آقای مصفا آشنا شدم. و یهو.... بوم منفجر شدم.
دیدم عجب! پس جناب اژدها در درون تشریف داشتن نه در بیرون. دیدم
مادر اون روابط خصمانه انسان با انسان، مادر بدبختی، مادر جنگ، مادر افسردگی، مادر خشم و مادر بت ها، بت نفس ماست.
دیدم ای بابا تو چاه هستم با آبی گندیده: چاهی در ذهن. مصفا بهم یاد داد که دشتی هم درکاره که من سالهاست ازش بریدم. دشتی لطیف و پر لطف. دشت طبیعت روان انسان، دشت آزادی ذهن، دشت کودکی، دشت عشق، دریایی که هر موجود زنده ای درش به دنیا میاد، آزاد؛ با ذهنی بی وزن.
یادم داد اندیشه ی دشت نکن، باید چاهت رو؛ زندانت رو بشناسی. باید با آب سیاه بمانی، اون رو بچشی و بشناسی. باید شاگرد رنج های دیو خیالی بشی.
به تدریج به دوستان همفکر هم این زلزله ی ۱۰ ریشتری (تفکر زاید) رو معرفی کردم. هر کدام که کتاب رو میخواندن با الفاظ "یا اباافضل" و "این دیگه کیه" و "وای خدا " واکنش نشون میدادن.
القصه ما مرده بودیم که با صفای نسیم خردورزی و آگاهی مصفا، جان دوباره ای گرفتیم، زنده شدیم (منظورم رهایی نیست، شناخت نسبی صورت مسأله و سبک شدن بار"خود"ه).
مصفا خانه ی ما رو آباد کرد دمش گرم.
به کمک این گنج هایی که مصفا از خودش به جا گذاشته ( که به نظرم از نظر کاربردی از چند اثر دیگه در زمینه خودشناسی که میشناسم یه سر و گردن بالاتره و شاید بشه گفت قابل قیاس هم نیست) در مسیر خودشناسی، با افزایش تدریجی آگاهی هر چه بیشتر کارد نفس پلید رو بر استخوان جان زیبا احساس میکنم و حقیقتا سبک تر و سبک تر میشم.

مصفا بزرگترین معلم زندگی من بود.

دوست گلم اگه اهل سوسول بازی و دنبال ناز و نوازش شدن نیستی، اگه جدی میخوای خودت رو و زندگی رو بشناسی اگه میخوای کل فیل زندگی رو ببینی و اگه شیرینی مهمانی زندگی رو میخوای، داروهای تلخ مصفا بهترین برای من بود، شاید به کار تو هم بیاد.

رهایی ممکن باشه یا نه، من از مصفا تا همیشه ممنونم. راستش درست اینه که برای کسی که جدی و منطقی و خردمند باشه رهایی اهمیتی نداره. به قول مصفا "فقط شناخت هست". فقط بشناس. در آیینه ی کتاب ها و روابط روزانه ی خودت نگاه کن. همین. رهایی رو به مفلس وام ده. رؤیا هم نباف.

و در آخر باید بگم به مصفا و به هیچ کس دیگه خودباخته نشیم و با چشم خودمون ببینیم. آخه چشم داریم. نقاد و منطقی و در عین حال متواضع باشیم.
ممنونم

جمله خلقان سخره ی اندیشه اند / زین سبب خسته دل و غم پیشه اند

آنکه در چه زاد و در آب سیاه / او چه داند لطف دشت و رنج چاه

امین گفت...


سلام
حرفاشون واقعا با عمق وجودم ارتباط برقرار میکرد . . انگار اولین بار بود که یکی داره با من حرف میزنه . .. و خیلی هبجان انگیزه این حس . . .من دوسشون داشتم😭

فاطمه گفت...


سلام گفتن از اقای مصفا خیلی برام سخته چون ادم نمیتونه از عزیزی که چند ساله با کتاباش اشنا شده و تو این مدت با اینکه هیچوقت ایشونو ندیدم با صراحت میتونم بگم یکی از عزیزانم هستن که به خواست خدا در مسیر زندگیم قرار گرفتن و حضور ایشون یکی از ارزشمندترین هدیه ها تو زندگی منه،همیشه قدر وجود این پدرِعزیز و در زندگیم میدونم.
--
همایون:
با عرض سلام، من برای اولین بار تو سن 17 سالگی با خوندن تفکر زاید ذهنم نسبت به ارزش ها و برچسب ها خیلی آزادتر شد ولی کامل مطالب اون کتاب ارزشمند رو نفهمیدم و سه سال مرتب انواع کتاب های روانشناسی رو خوندم که دیدم حالم داره بدتر میشه تا این که دوباره تصمیم گرفتم کتابای استاد رو بخونم و فهمیدم که چه اشتباهی کردم این سه سال، من همیشه یکی از ترس هام این بود که استاد مصفا رو از نزدیک تا وقتی که زنده هستن نتونم ببینم که البته این اتفاق افتاد ولی خیلی خوشحالم که تونستم کتاباشون رو بخونم و احساس میکنم خیلی تو این زمینه خوش شانس بودم، درود به روح پاکش استاد خوش قلب و ساده🌹 محمد جعفر مصفا❤️

محمدرضا گفت...


سلام مصفا روحت شاد
سالها به دنبال روانشناسی برای حل مشکل خود بودم اما مصفا به من فهماند که دور سر خودم می چرخم حالا دیدم نسبت به زندگی عوض شده به راستی او مثل پدری مهربان بود دوست داشتم حضوری اورا ملاقات کنم اما قسمت نشد.
دوست دار بشریت دوستت داریم روح شاد

امید گفت...


سلام وعرض ادب واحترام
چقد حیف شد،روزی ک استاد مصفا به رحلت خدا رفتند همون روز کتاب تفکر زائد ایشان رو تموم کرده بودم و تصمیم داشتم عمیق تر برگردم و دوباره بخونم،من تازه با استاد اشنا شده بودم
خداوند متعال رحمتشون کند...

محمدجواد گفت...


عرض سلام وارادت خدمت تمامی ارادتمندان جناب مرحوم استادمصفا
واقعاایشان چقدر بزرگ وچقدر غریب بودند واین خصلت مر دان روزگار است که در غربت وگمنامی بسر میبرند
پراز احساس غم وافسوس شدم وقتی خبر فوت ایشان راشنیدم واز تمام وجود برایشان امرزش ومغفرت ورضوان الهی را خواستار شدم اشکم جاری شد بر مظلومیت این مرد بزرگ.خدایش جزای خیر دهد وانشاالله روح بزرگ ایشان مادوستدارانش را دعا بفرماید.امین
بنده ناچیز افتخار این راداشته ام که بعض از کتب ایشان را دهها بار بخوانم واستفاده کنم.وازدوستان میخواهم که سایت وکانال ایشان را همچنان زنده نگه دارند ومشتاقان را راهنمایی فرمایند.وچنانچه شاگردی از شاگردان ایشان به افتخار اگاهی وخلاصی از هویت فکری رسیده اند مشتاقان را راهنمایی فرمایند.
بازهم رحمت ومغفرت الهی رابرای اینمرد بزرگ از خداوند خواستارم
روحش شاد
ارادتمند محمد جواد

مهناز گفت...


سلام
من بیست سال پیش به دنبال یک مشکل روحی به روانپزشک مراجعه کردم
ایشان به جای نسخه کتابهای تفکر زاید وانسان در اسارت فکر را به من پیشنهاد کردندو این دو کتاب واقعا در بهبود من موثر بودند
ولی من متاسفانه پیگیر بقیه کتابهای این استاد نبودم
چند روز قبل بعد از بیست سال به یاد ایشان افتادم و تصمیم گرفتم دنبال سایت ایشون بگردم ودر کمال خوشحالی سایت رو پیدا کردم و وقتی وارد شدم خبر در گذشتشان را شنیدم
نکته ای که برایم جالب بود اینکه چرا من بعد از این همه سال درست چند ساعت بعد از فوت ایشون وقبل از اینکه حتی
خبر در گذشت در جایی منتشر بشه به یادشون افتادم
خداوند بیامرزد حتما پیگیر سایر کتب خواهم بود

جواد گفت...


سلام .
من از حدود 13 و 14 سالگی کم کم از لحاظ درونی دچار مشکل بودم . مثل اینکه گرفتار یک بن بست درونی باشم . از همان سال ها ذهن دنبال یافتن راهی برای حل مشکلات بود.به سن 18 سالگی که رسیدم به واسطه یک سری مشکلات تحصیلی و فردی از لحاظ درونی طوری شده بودم که مثل اینکه چیزی از درون مرا رنج می دهد ولی به خاطر نگرانی همیشه از آن فرار می کردم و دچار یک خودباختگی و ترس شدید نسبت به افکار شدم . تا اینکه رفتم دانشگاه شهر دیگر شروع کردم به یافتن راهی برای حل مشکل . از کتاب های روانشناسی ورزش . کتاب های فلسفی و.... ولی مرتب وضع بدتر می شد .تا اینکه سراغ مثنوی رفتم صحبت های مولوی درباره نفس به مقدار خیلی کمی ذهنم را آرام تر کرد و مرتب دنبال یک تفسیر کاربردی از مثنوی بودم .در خوابگاه دانشگاه یک پیرمرد مسول خوابگاه بود که اهل مولوی و مطالعه بود. با او در رابطه با فکر که صحبت کردم گفت آقای محمد جعفر مصفا تمام این مباحث را در کتاب تفکر زاید توضیح داده. کتاب تفکر زاید را از طریق موبایل گرفتم و گوش می دادم . مانند کسی بودم که یک عمر فکر می کند دچار روان و خلق و خوی های بسیار بد است و سعی می کند آن ها نباشد و از آن ها فرار کند . وحالا متوجه می شود که هیچ چیز نبود فقط یک فکر یا تصویر که در ذهن تکرار می شد و انسان به طور اشتباه به جای روبه رو شدن با آن از آن فرار می کرده. کم کم آثار ایشان را مطالعه می کردم .تا اینکه وارد دوره خودشناسی شدم داخل دوره بود که بسیار دقیق و عملی اصل حرف خودشناسی را گرفتم . همیشه خدا را به خاطر این نعمت و محبتی که از طریق خودشناسی نصبیم شده شکر می کنم. ما مدیون آثار مصفا هستیم .

شیرین گفت...


همیشه از مولانا و صوفی گری شنیده بودم ولی هر بار که به سمت کتاب مثنوی و تفسیرهایی عرفانی میرفتم یا اصلا از چیزی سر در نمی آوردم یا با دیدن جمله ای برداشت اشتباهی حاصل میشد و زده میشدم. سرگردان در زندگی مثل همه انسانها هویت فکری. تا اینکه با تفسیرهایی مولانا از طریق پانویس و مصفا آشنا شدم. تفسیری به زبان ساده و قابل فهم .روحش شاد و تشکر از همه کسانی که کمک میکنند تا دیگران هم شیشه کبود را از جلوی چشمانشان بردارند.

کمالی گفت...


درود فراوان بر شادروان محمد جعفر مصفا
شاید یکی از بهترین راهکار های رشد جامعه ی امروز ایران ، تدریس کتاب های استاد مصفا مانند تفکر زائد یا انسان در اسارت فکر و... در مدارس و دانشگاه هاست.
تأثیر نوشته های استاد در فهم زندگی و پذیرش آنچه که هست و بالطبع آرامش اکنون بنده و خانواده ام غیر قابل انکار است.
روحش شاد و یادش گرامی باد

وحید گفت...


استاد با چند فیلم کوتاه و چندتا صوت پرسش وپاسخ سوالهای آزاردهنده عمرم رو جواب دادند
من خودم رو مدیون ایشان میدونم
از صمیم قلب براشون آرزوی رحمت الهی دارم

صادق صالحی گفت...

بزرگ مرد روشنگرعصرجایگاهت درقلب ها
جاودانه است روحت شاد

فرسان گفت...


كتاب تفكر زائد و همچنين آگاهى و ... همه ى كتاب هاى ايشون... من رو در زندگى منقلب كرد 🤭
يادشان تا ابد باقى خواهد ماند 🌹

مجابی گفت...

جامعه ایران هنوز این مرد بزرک را نشناخته است او بدون شک انسان شناس و روانشناس بزرک ایران بود یادش گرامی

مجابی گفت...

برای جامه ایران باید گریست که این افراد در گم نامی بسر میبرن وفقط عده قلیلی اورا میشناسن برای تکامل جامعه این افراد باید شناخته شوند

فراز بهزادی گفت...

کتابهاش سالها پیش دگرگون کرد مرا... نوجوان بودم که شماره اش را گیر آوردم و به اصرار باهاش ملاقات کردم در خانه ی خودش! اون الان کجاست؟ دقیقا کجاست؟ در حال مراقبه و بدون "هویت فکری" در حال ملاقات با پروردگار؟! و یا....؟!

سامان گفت...

اولین اثر خودشناسی ایشان را بە نام پیر بلخ خواندم، در سن نوجوانی بسیار لذت بردم و جهت فکری خود را وامداراثار ایشان هستم. روحش شاد و یادش گرامی

فریماه گفت...

هرگز نمیرد بزرگ مرد پیر بلخ.او در قلب وجان وشخصیت ما دوستدارانش چنان عمق نفوذ کرده که همیشه زنده در کنارمان احساسش میکنیم

قائم گفت...

خدا رحمتشون کنه. آثار ماندگارشون هویت فکری افراد زیادی رو شکل داد. یادشون گرامی

شیدا صادق گفت...


یاد و خاطره اش ماندگار.با خواندن کتاب تفکر زائد دریچه ی جدیدی به روم گشوده شد که سرشار از آرامش بود د ان ایام پر تشویش و کتاب با پیر بلخ جویباری شد به سو دریای بی کران به آموزه های مولانا

نیکولاس واریانی گفت...

مردی که یک برگ به تاریخ اضافه کرد

مهراد م گفت...


کتاب تفکر زائد ایشون ، که انقلابی در برداشت من از خودم بود، بنوعی در راستای آموزه های مولانا توسط جناب مهندس شهبازیست در برنامه گنج حضور ایشان. البته مهندس بزرگوار ما همه مطالب را عامّه فهم تر و کاربردی تر کرده اند

معصوم گفت...

یادش گرامی
ایده هویت فکری ویامن ذهنی رواول ایشون مطرح کردن که اساسی ترین مبحت درشناخت
انسان است

بهزاد قربانی گفت...


۲۸ سال پیش با ایشان آشنا شدم با «تفکر زاید». تنها متفکری بود که هیچ وقت از یادم نرفت و همیشه درباره‌اش صحبت کردم. برایم هرگز نمیرد.

سعید کیانی گفت...

من اخیرا با کتاب تفکر زاید شناختمشون ... واقعا حیف که خیلی ها همچین شخصیتی رو نمیشناسن

وحید عابدینی گفت...

عموی عزیزم دلم برات تنگ شده روحت شاد

امیرحسین گفت...

نامت بماند تا ابد ای جان ما روشن ز تو

ح ر رحمانی گفت...

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند....روح بلند آسمانی اش قرین رحمت باد... بنده در حدود ۲۰ سال پیش با آثار مرحوم آشنا شدم و چنان اثری در من گذاشت که حین مطالعه از وجد خوشحالی تکبیر می گفتم و من بعد با شناخت و آگاهی که بدست آوردم با تمام قدرت به زندگی و کارم نظم دادم و ترقی چشمگیری نمودم و در یک کلام من هرچه دارم از محمدجعفرمصفا دارم ❤️

شمس الله تبریزی گفت...

تفکرزائد رو وقتی نوجوان بودم خوندم. ..روحشون قرین آرامش

سعیده رازی گفت...

روحت شاد و یادت تا ابد گرامی مصفای نازنین..نمیدونم چی بگم از تاثیری که تعالیم و کتابهایت بر من گذاشت و میگذارد..! حیف که ناشناخته ماندی و اندکی از حضورت و نور آگاهی که بر دلها نشاندی فیض بردند، تمام کتابهایت را خوانده‌ام و الان آخرین کتابت ( نامه ای به ندیده ام ) را میخوانم و فقط فقط دعایت میکنم و با هر کلام گوهربارت اشک میریزم و افسوس که چه گوهری به زیر خاک رفت💙 همیشه میگفتم اگر روزی ببینمش دستهایش را میبوسم. حیف که ندیدمت. ..و حیف بر ما که رفتی...سپاسگزار و قدر شناسیم تا ابد💚 دعایمان کن

م جباری گفت...

بنده لیاقت نداشتم در سخنرانی هاشون حضور پیداکنم ولی فیلم هاشو میبینم و لذت میبرم نود درصد از مردم اصن ایشون رو نمیشناسند ولی یه خواننده خارجی رو خوب میشناسم روحت شاد یادت گزامی

دانش پور محد گفت...

باز هم هویت فکری شخصیت پردازی متاسفانه،،،،،،،

moein گفت...

بعد از یک تلاطم. سالها پیش وقتی همه چیز آروم تر شده بود و آسمون آبی بود و گوشه ای از تراس خونه به من تعلق داشت که دمه غروب وایستم یه نخ سیگار یواشکی بکشم..محمد جعفر مصفا وحی شد. و ادامه پیدا کرد در مسیر..

Unknown گفت...

خدا رحمتت کنه عزیزترین

بدترین روز زندگی من شنیدن خبر فوت ایشون بود
حتی از فوت پدر خودمم بیشتر ناراحتم کرد
کاش من نبودم ولی ایشون بود....

Unknown گفت...

سلام خدمت همه دوستان عزیز
همه نجات یافتگان از هویت فکری
خداوند عزیز و بلند مرتبه رحمت کند روح آقای مصفا را
من همیشه با خودم درگیر بودم راه خلاص شدن رو پیدا از مشکلات روحی نمیدونستم دیگه این مشکلات رو به رسمیت شناخته بودم تا اینکه روزی باکتاب تفکر زائد آشنا شدم و آن را مطالعه میکردم حرفهایی رو شنیدم که تا به حال نشنیده بودم خیلی برام جالب بود حقیقت رو لخت و عریان گفته بود در این کتاب بعد از این من با اثرهای آقا مصفا بیشتر آشنا شدم و کاملا احساس رضایت مهدی از خودم دارم

Unknown گفت...

یادوخاطراتت وسادگی و لبخندت جاودان

بهارعروجت مبارک

حقیقی-نجف اباد

ارسال یک نظر

» لطفاً نظر خود را به خط فارسی بنویسید.

» اگر مایل به تماس با مدیر سایت یا محمدجعفر مصفا هستید، فقط از طریق صفحهٔ "تماس با ما" و ارسال ایمیل اقدام کنید.