جزئیات و قسمتی از متن کتاب "نامه‌ای به ندیده‌ام"

 
متن صفحهٔ پنجم تا یازدهم کتاب "نامه‌ای به ندیده‌ام"، تأليف محمدجعفر مصفا
 
 
+  متن زیر را بصورت فایل pdf نیز می‌توانید از اینـجــا دریافت نمایید.


نامه‌‎ای به نديده‌ام

 1
   
    بنده‎ای از بندگان خدا كه تا امروز هفتاد سال مهمان خداوند بر سفره‌ي زمين بوده است؛ و فرصت مهماني‎اش رو به‎پايان است؛ و چيزي نمانده تا از سر سفره بلندش كنند و پرتش كنند به آن‎جا كه عجالتاً نه آب هست و نه آباداني؛ و نه هيچ منصب و مرتبت ديواني و غير ديواني، مي‎خواهد از امروز كه روز مباركي است؛ و ـ راست يا دروغ ـ هواشناسي گفت آفتاب درخشنده‎اي داريم ـ معلوم نيست تا كي ـ چگونگي گذران اين ”مهماني خولي“ را براي تو، كه تازه قدم ميمون خود را به مهماني نهاده‎اي، و براي آنها كه بعد از تو خواهند آمد و بحتمل فرزند، نوه، نتيجه، نبيره، يا ”نديده“ تو و اين جدّ اعلا، و شايد هم تا حدودي غير اعلاي تو هستند، گزارش كند ـ گزارشي كه چندان مقبول طبع خوش‎بين آن نورچشم جوان واقع نخواهد شد.
    چنان كه ملاحظه خواهي كرد، اين گزارش ترسيم زندگي است ـ ولي ترسيمي بسيار كريه، خشن، ناهنجار و ناانساني! و تو ـ كه جواني‌ ـ ميل نداري زندگي و روابط را اين گونه كريه و ناهنجار ببيني (اين گونه كه در گزارش خواهي ديد). آخر جواني سني است پر از وعده‎هاي شيرين و خوشايند. جوان چنان به‎يك آينده‌ي درخشان و پر اميد ـ و البته توام با يأس و ترديد ـ خيره مي‎شود و چشم مي‎دوزد و مجذوب وعده‎هاي نسيه‌ي آن مي‎شود كه متوجه چگونگي گذران زندگي خودش و ديگران نمي‎شود. مثلاً تو چنان مجذوب كتاب ”ده قدم تا خوشبختي كامل“ و صدها وعده‌ي شيرين نظير آن هستي كه متوجه نمي‎شوي كي از بيست سالگي به هفتاد سالگي رسيدي ـ و آن ”ده قدم“ هنوز طي نشده است!
    ولي پيري سن تقريباً حساب‎رسي است! ما پيران، كه وعده‎هاي شيرين را پشت سر گذاشته‎ايم، اكنون به‎جاي چشم دوختن به‎يك آينده‌ي درخشان، بيشتر به گذشته مي‎رويم و با كيفيتي آميخته به افسوس و حسرت و ندامت، گذشته‌ي خود را زير سؤال مي‎بريم ـ و بسيار بي‎رحمانه زير سؤال مي‎بريم! به‏عبارت ديگر، جواني همه اميد است و خوش‎بيني مبالغه‎آميز؛ و پيري همه يأس است و نااميدي و بدبيني و حرمان!

×

    و اما سؤالي كه من و تو، و همه بايد براي خودمان و براي يكديگر مطرح كنيم اين است كه آيا اين زشتي، ناهنجاري، بي‎‎رحمي، خشونت و كراهتي كه من در زندگي و روابط هم‎سفران و هم‎سفرگان مي‎بينم و برايت گزارش و ترسيم مي‎كنم، يك واقعيت است؛ يا من ـ به‎دليل آن كه قلب و چشمي سياه دارم ـ اين‎طور آن را سياه و بد ترسيم مي‎كنم؟! آيا وجود انسان‎ها و روابط آنها سرشار از عشق نيست؛ آيا زندگي همه مسرت، آرامش، فراغت، روشني و زيبايي نيست؟! ـ كه من با اين عينك دودي‎ام آن را اين‎گونه سياه و بد مي‎بينم؟!
    سؤال ديگر اين است كه اگر ناهنجاري، خشونت، كراهت، نابرادري و بي‎انصافي مهمانان يك واقعيت است، آيا يك واقعيت عرضي است؛ يا يك واقعيت طبيعي و فطري؟!
    همه‌ي اين‎ها را بايد روشن كنيم. اين خداپسندانه نيست كه من ـ به‎دليل بدبيني و سيه‎دلي خودم ـ زندگي و آدميان را همه زشت و خشن و سياه‎دل ببينم ـ و آن را يك واقعيت فرض كنم، و بگذرم!

×

    اين بنده‌ي خدا حدود ده پانزده سال پيش ـ كه دل و دماغ خيلي كارها را داشتم ـ زماني به‎مدت چند هفته اقدام به نوعي ”همه‎پرسي“ يا به قول فرنگي‎ها ”رفراندوم“ گونه‎اي غير سياسي و غير عبادي كردم. موضوع رفراندوم اين بود كه در پارك‎ها و گردش‎گاه‎ها و خيابان‎ها جلوي افراد صنف سالمند را مي‎گرفتم؛ و اين سؤال را از آن‎ها مي‎پرسيدم: ”برادر هم‎سال و هم‎سفر، هرگاه معجزه‎اي حادث بشود و تو از سن و سال كنوني ـ كه بلانسبت يك كمي شباهت به پيري دارد ـ برگردي به مثلاً پنج يا ده سالگي، آيا حاضري يك‎بار ديگر فرصت مهماني جديد را همان‎گونه بگذراني كه مهماني اين‎بار را گذرانده‎اي و انشاءالله حالا حالاها هم مي‎گذراني؟! به‎عبارت ديگر و ساده‎تر: آيا مهماني اين بارت چنان در شادماني، مسرت، رضايت، آرامش، صفا، خير و خوبي و زيبايي گذشت كه امروز بدون كمترين ترديد، و با رضا و رغبت بگويي رحمت خدا بر هم‎سفران و هم‎سفرگان خوب و هنجار و مهرباني باد كه حق هم‎سفري، همسايگي و هم‎قافلگي را كماهوحقه به‎جا آوردند؟ كه چنان خوب و بي‎آزار با اين هم‎سفر خود تا كردند كه امروز خاطره‌ي كمترين كدورت، نارضايتي و ملالت را از گذران مهماني ندارم؟!“
    پسرم، فكر مي‎كني چه پاسخي به اين سؤال مي‎دادند؟! جز تعدادي اندك ـ كه به‎دليل نوع باورها، نگرش‎ها و جهان‎بيني خاص خودشان نسبت به ‎زندگي، پاسخي مشخص و كليشه‎اي مي‎دادند ـ پاسخ بقيه‌ي رفراندوم شوندگان چيزي بود در اين مايه‎ها كه: ”اگر قرار باشد بار ديگر زندگي و مهماني را از نو آغاز كنيم، و اگر قرار باشد اين بار هم آن‎گونه بگذرد كه نوبت اول گذشت، خدا گواه است كه آرزوي تكرار حتي يك روز و يك ساعتش را هم ندارم! الهي به گرگ بيابان نگذرد آن‎چه بر ما گذشت؛ آخر اين چه مهماني‎اي بود؟! باور كن بدتر از مهماني خولي بود! آخر اين چه هم‎زيستي، هم‎سفري و هم‎سفرگي‎اي بود؟! اين كه مهماني نبود! اين كه همه‎اش دلهره بود؛ جان كندن بود؛ چنگ انداختن و قاپيدن از يكديگر بود! همه‎اش حسرت و حرمان و افسوس و دريغ بود! همه‎اش دويدن و له‎له زدن و محروميت بود!‌ خدا مي‎داند كه به‎خاطر يك لقمه نان چه رنج‎ها و ستم‎ها و سختي‎ها كه بر يكديگر وارد كرديم ـ و از ناچاري همه را تحمل كرديم!“
    فرزندم، باور كن كه وضع مهماني و روابط انساني ـ و درواقع ناانساني ـ ما هم‎سفران خيلي تيره‎تر، ناهنجارتر، پر آزارتر، زشت‎تر و كريه‎تر از چيزي است كه من دارم برايت ترسيم مي‎كنم. خدا مي‎داند كه چگونه فرصت مهماني را كوفت يكديگر كرديم!! از هيچ اذيت و آزاري نسبت به‎يكديگر فروگذار نكرديم! تا آن جا كه دستمان مي‎رسيد و در توانمان بود يكديگر را چزانديم؛ آزار داديم؛ به يكديگر مجال نداديم كه لحظه‎اي آب خوش از گلويمان پايين برود. (بلانسبت) ما حتي مثل حيوانات درنده، و بدتر از حيوانات، يكديگر را تكه‎پاره مي‎كرديم ـ كاري كه حيوانات درنده لااقل با هم‎نوع خودشان نمي‎كنند!
    آن‎چه بر ما گذشت، آن‎چه ديديم همه خشونت و قساوت و بي‎رحمي و ستم بود ـ با يك مقدار اداها و نمايشات و الفاظ انسان‎مآبانه!
    براي اين‎كه نگويي عينك سياه من زندگي را اين‎گونه سياه ديده است، توجهت را به بعضي نكات و اشارات جلب مي‎كنم. مگر مولوي نمي‎گويد: ”جمله قرآن شرح خبث نفس‎ها است“؟! مگر قرآن درباره‌ي انسان نمي‎فرمايد: ”اين‎ها دروغ‎گويان‎اند؛ اين‎ها زيان‎كاران‎اند؛ اين‎ها نادان‎اند؛ اين‎‎ها هستي خود را بر حباب، بر هيچ و بر تار عنكبوت بنا كرده‎اند“؟!
    در اين اشارات قرآن دارد در حقيقت گزارشي از وضع زندگي و روابط زشت و ناهنجار ما انسان‎ها به‎دست مي‎دهد!

×

    در زشت و كريه و ستمگرانه بودن روابط ما هم‎سفران ترديدي نيست. اين يك واقعيت قابل درك و قابل مشاهده است. اما سؤال بعدي اين است كه آيا اين وضع كريه و ناهنجار يك امر طبيعي و اجتناب‎ناپذير است؛ يا به‎دلايلي اين وضعيت‎هاي ناجور بر هستي، بر زندگي و بر روابط آدميان عارض شده است؟!
    روشن ساختن اين موضوع بسيار مهم است. اگر خشم، بي‎رحمي، بي‎مهري و ناهنجاري انسان‎ها فطري و طبيعي باشد، بايد گفت انسان گرفتار يك درد بي‎درمان است؛ اسير يك بدبختي لاعلاج است ـ و در اين صورت هيچ حرف و بحثي درباره‌ي حل و رفع آن باقي نمي‎ماند. ولي اگر مسأله‌ي انسان عرضي است، بدون ترديد قابل حل و رفع نيز هست!
    و در اين صورت انسان مي‎تواند همه‌ي توجه خود را دريافتن پاسخ اين سؤال بگذارد كه: نحوه‌ي عارض شدن آن مسايل چگونه بوده ست؟! چيزي كه بر انسان عارض مي‎شود به‎دلايلي عارض مي‎شود؛ تحت شرايطي عارض مي‎شود؛ و براساس مكانيسم و قانونمندي‎اي خاص عارض مي‎شود! بايد اين قانونمندي را بشناسيم؛ بايد مكانيسم و چگونگي عارض شدن مسايل را بررسي كنيم؛ روشن كنيم.

×

    و حال مي‎پردازيم به‎يك مقدار حرف‎هاي پراكنده‌ي مربوط و نامربوط.
    اين گزارش شكلي از وصيت‎نامه نيز هست. (و هرچه جلوتر مي‎رويم، به‎وصيت‎نامه نزديك‎تر مي‎شود.) و وصيت‎نامه نمي‎تواند صورت يك كتاب مدون، مرتبط و منسجم را داشته باشد. اين را متذكر مي‎شوم براي آن‎كه مجوزي (از خودمان) حاصل كرده باشيم تا خيال خودمان را در ترسيم گزارش آسوده كرده باشيم؛ تا هر وقت هر موضوعي به مغز و زبانمان خطور كرد ـ كه گزارش آن به‎نظرمان مفيد مي‎رسد ـ فوراً آن را گزارش كنيم ـ بي‎دغدغه‌ي نامربوط‎نويسي!

×

    موضوع مقدماتي ديگر اين است كه اين جدّ ناموثق حضرت‎عالي قبلاً چند كتاب موثق به چاپ زده ـ كه اكثر، يا شايد همه‌ي آن‎ها حاصل يك مقدار بحث و گفت‏وگوي آزاد و غير دمكراتيك بوده است به‎صورت سؤال و جواب با عده‎اي ظاهراً علاقه‎مند به‎اين گونه امور و مباحث!
    من اين روال را تجربه‌ي خوبي مي‎دانم ـ برعكس اين رويه كه چيزهايي را بگوييم و بدون بحث و تبادل آرا از آن‎ها بگذريم!
    پس در اين كتاب‎گونه ـ يا وصيت‎نامه هم عمدتاً ـ نه كلاً ـ همان روال را دنبال مي‎كنيم.
    در اين كتاب مقداري از سؤال و جواب‎هايي را مي‎آورم كه با بعضي علاقه‎مندان به‎اين گونه مباحث داشته‎ام. گاهي، يا بيشتر از گاهي هم مشاهدات روزمره‌ي خود را (كه با ”روزمرگي“ فرق مي‎كند؛ و خدا هيچ بنده‎اي را اسير روزمرگي نكند) درباب روابط و زندگي خودمان انسان‎ها برايت نقل مي‎كنم. گاهي هم كه فرصتي براي تأمل دست مي‎دهد، درباب كليات زندگي و روابط و مسايل زندگي چيزهايي را كه به‎ذهن خطور مي‎كند برايت گزارش مي‎كنم ـ تا به‎حساب و تصور خودم براي آن نورچشمي سنگ تمام گذاشته باشم ـ و نتيجتاً و نهايتاً رضايت و مسرت كامل، و توأم با فاحته او را حاصل كرده باشم!

×

    و حالا گزارشمان را به ميمنت و مباركي اين روز و ساعت خجسته، با يكي از همان گفت‎وگوها و پرسش و پاسخ‎هاي مرغوب ـ و گه گاه آميخته به جدل ـ شروع مي‎كنيم.

×

    اين را هم بگويم: يكي از دوستان مي‎گفت كتاب پدر و مادردار و صاحب شأن و صاحب هويت حتماً بايد مقدمه داشته باشد ـ مؤخره نداشت، نداشته است ـ آن خيلي مهم نيست. ولي بدون مقدمه اصلاً حرفش را نزن.
    پس خوب است حرف‎هايي را كه تا اين جا گفتيم به‎حساب مقدمه بگذاريم ـ چه مانعي دارد؟! هيچ مانعي.
    خوب، با همه‌ي اين قرار و روال‎ها موافقي؟! موافقي؛ ها؟! چرا اين‎طور مات به‎من نگاه مي‎كني؟! نكند اصلاً به‎حرف‎هاي من گوش نمي‎دهي! اين جايي؟ توجه و حضور پر و پيمان داري؟! ـ يا ”رفته‎اي گل بچيني“؟! بله؟!
    معلوم مي‎شود اين جايي! بسيار خوب؛ بارك‎الله به اين آقا پسر خيلي با ادب كه حواسش اين جا است. پس شروع كنيم.
-----
 
برای تهیهٔ این کتاب با ما تماس بگیرید.

+ در صورتیکه قبلاً این کتاب را مطالعه کرده‌اید و مایلید نظری دربارهٔ آن بنویسید، در بخش نظرات (در پایین، قسمت "ارسال يک نظر")، می‌توانید نظرتان را بنویسید تا بر روی همین صفحه قرار گیرد.



  

هیچ نظری موجود نیست :

ارسال یک نظر

» لطفاً نظر خود را به خط فارسی بنویسید.

» اگر مایل به تماس با مدیر سایت یا محمدجعفر مصفا هستید، فقط از طریق صفحهٔ "تماس با ما" و ارسال ایمیل اقدام کنید.