جزئیات و قسمتی از متن کتاب "آگاهی"

 
صفحهٔ اول تا یازدهم کتاب "آگاهی" تأليف محمدجعفر مصفا


+  متن زیر را بصورت فایل pdf نیز می‌توانید از اینـجــا دریافت نمایید.



آگاهی
بخش اول
فصل اول 
هزاران سال است كه انسان اسير مسأله‎اي است به‎نام «خود». هرچند وقت يكبار پيامبران يا متفكريني سعي كرده‎اند با حركت‎هاي انقلابي ريشه‌ي «خود» را از بيخ بركنند؛ ولي واقعيت اين است كه نشده است.
شايد يكي از علل ناتواني انسان در جريان مبارزه با “خود“ اين است كه هنوز به‎روشني و مشخصاً ماهيت آن و چگونگي تشكيل و نحوه‌ي عملكرد آن را نشناخته است. و بديهي است تا جنس و ماهيت مسأله مشخص و روشن نباشد انسان نمي‎تواند يك رابطه‌ي روشن، دقيق و صحيح با آن برقرار كند؛ زيرا نمي‎داند مسأله‎اي را كه مي‎خواهد حل كند، يا حتي بشناسد چيست.
“خود“ براي انسان هميشه يك پديده‌ي مبهم، موهوم و نامشخص بوده است. بررسي اين موضوع كه “خود“ چيست، به‎چه علت و با چه مكانيسمي تشكيل شده است اولاً ماهيت آن را روشن مي‎كند؛ ثانياً‌ به‎دليل روشن بودن ماهيت آن انسان مي‎تواند يك برخورد و رابطه‌ي صحيح با آن داشته باشد.
پس مشخصاً ببينيم “خود“ چيست و چگونه تشكيل شده است. قبل از هر چيز، و به عنوان يك اصل بايد به‎اين موضوع توجه داشته باشيم كه “خود“ يك پديده‌ي عَرَضي است،‌ نه فطري. ما چيزي را مي‎توانيم از بين ببريم كه بر ما عارض شده است. اگر “خود“ يك پديده‌ي فطري بود تلاش براي تغيير يا از بين بردن آن غيرممكن و بي‎معنا بود.
پس ما با يك پديده‌ي عرضي مواجه‎ايم. و چيزي كه بر انسان عارض شده است محققاً براي عارض شدن آن شرايط، علل و روابط خاصي وجود داشته است. بنابراين موضوع بررسي ما شرايط و عواملي است كه در تحميل و تشكيل آن عارضه بر انسان مؤثر بوده‎اند.
*
شكي نيست كه انسان‎هاي هزاران سال پيش در مقابل تهديد و خطر طبيعت موجوداتي ضعيف و ناتوان بوده‎اند. اصل “صيانت نفس“ و “ضرورت انطباق با شرايط محيط“ ارگانيسم را به‎تلاش و تكاپوي يافتن راه‎ها و وسايل جبران ناتواني خويش وامي‎دارد.
سواي استعدادهاي ناشناخته‎اي كه همه‌ي موجودات خلقت به‎عنوان وسيله‌ي دفاع، “صيانت“ و “انطباق با محيط“ در خود دارند ـ‌ مثل لرزيدن خودبخودي بدن براي چيرگي بر سرما، مثل دفاع گلبول‎ها در مقابل ميكروب، مثل تغيير رنگ بعضي حيوانات در شرايط متفاوت، و غيره ـ موجود آدمي يك ابزار دفاعي، صيانتي و انطباقي اضافي نيز دارد؛ و آن قدرت تفكر است. ذهن با مهم‎ترين استعداد و شايستگي خود، يعني قدرت انديشيدن، مهم‎ترين ابزار آدمي در جريان دست‎يابي به‎وسايل توانايي و راه‎هاي جبران ناتواني خويش است.
هنگامي كه خطر و تهديد طبيعت بسيار سخت است، و انسان با تمام توان و ظرفيت موجود خود درگير مبارزه با آن است، لااقل به‎وضوح متوجه نيست كه در كنار خطر طبيعت عامل تهديد ديگري هم به‎نام انسان در مقابل خود دارد. شايد در آغاز رابطه چنين خطري اصلاً وجود نداشته است؛ يا اگر وجود داشته چندان جدي و قابل توجه نبوده است. شايد وجود يك خطر و تهديد مشترك، يعني تهديد طبيعت، عامل نوعي هم‎دردي و همبستگي انسان با انسان بوده است. ولي بعد از هزاران سال تلاش و دست‎يابي به ابزارهاي توانايي، و كاهش نسبي تهديد و خطر طبيعت و فراغت از مبارزه‌ي تمام ظرفيت با آن، انسان به‎مبارزه‌ي با انسان مي‎پردازد؛‌و از مرحله‎اي به‎بعد تكيه‌ي مبارزه از طبيعت متوجه‌ي انسان مي‎گردد.
شايد علت و آغاز مبارزه‌ي انسان با انسان كمبود وسايل زيست، و از همه مهم‎تر و حساس‎تر كمبود مواد غذايي بوده است. شايد طول مبارزه‌ي با طبيعت، به‎طور كلي كيفيتي خشن، دفاعي و ستيزمند در انسان ايجاد كرده است و اين كيفيت به‎صورت يك عادت مزمن جزيي از حركت ذهن او شده است. شايد علت اين بوده است كه در آغاز مبارزه‌ي با طبيعت انسان‎ها از نظر ناتواني كم و بيش در وضع مشابهي قرار داشته‎اند؛ ولي بعد از دست‎يابي به‎ابزارهاي توانايي مي‎كوشند تا آنها را از چنگ يكديگر درآورند ـ و اين موضوع، يا مجموعه‌ي عواملي كه توضيح داديم، سبب شده است كه انسان در مقابل انسان به‎مبارزه بايستد!
به‎هر حال و به‎هر علت، واقعيت اين است كه انسان از هزاران سال پيش به‎اين طرف درگير سخت‎ترين و خصومت‎اميزترين مبارزه‌ي با انسان شده است؛ و اين خصومت و مبارزه ادامه يافته و هم‎اكنون نيز در جريان است. بنابراين كار اساسي ما بررسي و شناخت علل و عواملي است كه هم‎اكنون در استمرار مبارزه مؤثر است. (بررسي اجمالي علل تاريخي آن نيز فقط براي اين است كه علل و شرايط كنوني روشن‎تر بشود.)
*
در رابطه‌ي با انسان‎ها نيز ـ همانند رابطه‌ي يا طبيعت ـ حساس‎ترين مسأله‌ي انسان ناتواني و چگونگي جبران آن است. همچنين در رابطه‌ي با انسان، با طبيعت، و به‎طور كلي در هر رابطه‎اي اصل “صيانت“ يا “انطباق با شرايط محيط“ مهم‎ترين عامل حاكم بر حركات ارگانيسم است.
در تلاش‎هاي انطباقي دو عامل مدخليت دارد: يكي آخرين شرايط، وضعيت‎ها و عوامل بروني برنهاده در مقابل ارگانيسم است؛ ديگري آخرين نيازها، كيفيت‎ها، استعدادها و توانمندي‎هاي دروني ارگانيسم. ماهيت تهديد و خطر طبيعت متفاوت با خطر انسان است. بنابراين هر يك از اين دو تلاش‎هاي انطباقي متفاوتي را اقتضا مي‎كنند و مي‎طلبند. مثلاً طبيعت پديده‎اي است لاشعور؛ حال آنكه انسان موجودي است ذي‎شعور. اين تفاوت اساسي اثرات تبعي وسيعي در نحوه‌ي مبارزه، و در ابزار آن دارد. من در رابطه‌ي يا گرگ يا سرما ناتوانم؛‌ ولي ديگر آن نگراني را ندارم كه گرگ و سرما بر ناتواني من آگاه‎اند. حال آن كه در رابطه‌ي با انسان علاوه‎بر ناتواني اين نگراني هم وجود دارد كه انسان بر ناتواني من آگاه است. من به‎تجربه دريافته‎ام كه وقتي تو بر ناتواني من آگاهي، بيش‎تر هدف تهديد و آزارم قرار مي‎دهي. بنابراين يكي از مسايل من در رابطه‌ي با تو ضرورت و اهميت پنهان نگه داشتن ناتواني‎ام از تو است!
اين مسأله جرياني را وارد رابطه‌ي من و تو مي‎نمايد كه در رابطه‌ي با طبيعت نقش و كاربردي نداشته است. آن جريان عبارت است از ضرورت فريب و نمايش براساس علايم توانايي. در رابطه‌ي يا گرگ و سرما من يا مي‎توانم خطر و تهديد آنها را دفع كنم يا نمي‎توانم. به‎هر حال در رابطه‌ با اين گونه خطرات، نمايش توانايي هيچ نقش و جايي ندارد. در اين رابطه آنچه به‎كار دفع خطر مي‎‎آيد ابزارهاي واقعي توانايي است ـ نه نمايش و وانمود به‎توانا بودن. ولي در رابطه‌ي با انسان ـ به‎دليل ذي‎شعور بودن او ـ من مي‎توانم حداقل مقداري از تهديد و خطر او را به‎وسيله استتار ناتواني خويش، و نمايش توانايي دفع و خنثي نمايم. (و چنان كه نشان خواهيم داد، در رابطه‌ي با انسان استتار ناتواني به‎وسيله‌ي نمايش توانايي چنان نقش و اهميتي پيدا مي‎كند كه دفع واقعي آن را تحت‎الشعاع قرار مي‎دهد.)
پس تا اين جا يك بُعد رابطه‌ي من و تو را فريب و نمايش تكشيل مي‎دهد ـ فريب و نمايش با هدف استتار ناتواني. من اكنون در تلاشم تا به‎وسيله‌ي پنهان نمودن ناتواني خود هستي خويش را جز ”نچه واقعاً هست به تو نشان بدهم. به‎عبارت ديگر مي‎خواهم با نمايش توانايي، تو را نسبت به‎واقعيت هستي خويش در فريب نگه دارم. و سؤال اين است كه به‎‎چه طريق و با چه وسيله‎اي مي‎توانم چنين كنم؟ رفع واقعي ناتواني يك طريق يا يك وسيله‌ي واقعي را مي‎طلبد و اقتضا مي‎كند. ولي استتار ناتواني، يا نمايش توانايي جز به‏وسيله علايم، سمبل‏‎ها و نشانه‎هاي توانايي چه وسيله يا طريق ديگري مي‎تواند داشته باشد؛ چه معنايي مي‎تواند داشته باشد؟!

تهديد و خطر طبيعت براي انسان يك خطر و تهديد واقعي است؛ حال آن كه خطر و تهديد انسان براي انسان بيش از آنچه واقعي باشد، يك تهديد و خطر خودساخته است. گرگ و سرما جز آنچه هستند نمي‎توانند چيز ديگري باشند. حال آن كه انسان مي‎تواند براي انسان عامل خطر و تهديد نباشد. اين كه انسان مي‎تواند براي انسان عامل تهديد نباشد و براي او خطر و مسأله ايجاد نكند ـ ولي مي‎كند ـ حاكي از آن است كه انسان با انسان سر دشمني دارد؛ نسبت به‎انسان ميل خصومت دارد.
اين موضوع، يعني ميل خصومت ورزيدن، جريان مخربي را وارد رابطه‌ي انسان با انسان مي‎كند كه در رابطه‌ي با طبيعت مفقود است. و آن نفرت و ميل آزار است. من يك گرگ را مي‎كشم؛ اما نه با احساس نفرت، نه از روي كينه و به‎قصد آزار او. زيرا مي‎دانم كه گرگ هم با من سر خصومت و دشمني ندارد. گرگ و سرما در كار خودشان‎اند؛‌ موافق با طبيعت خودشان عمل مي‎كنند، و جز آن گونه كه عمل مي‎كنند نمي‎توانند به‎گونه‎اي ديگر عمل كنند. ولي تو انسان در شرايطي مرا آزار مي‎دهي كه مي‎تواني ندهي. بنابراين من نيز نسبت به تو ميل شديدي براي نفرت ورزيدن و انتقام گرفتن پيدا مي‎كنم. و اين نفرت و ميل آزار و انتقام گرفتن مهم‎ترين عامل حاكم بر روابط ما مي‎گردد.
حال من مي‎خواهم ميل خشم و نفرت خود را نسبت به‎تو ارضا نمايم. ولي چون ـ به‎دلايلي كه بعداً توضيح خواهم داد ـ فوق‎العاده وابسته به‎تو هستم؛ و چون علي‎رغم نمايش توانايي، موجودي هستم عميقاً ناتوان، سخت از تو هراس دارم، جرأت نمي‎كنم خشم و نفرت خود را نسبت به‎تو مستقيماً و صريحاً ارضا نمايم يا حتي آنها را ابراز دارم. بنابراين متوسل به‎بيراهه‎هاي غير مستقيم مي‎شوم. يكي از آن بيراهه‎ها اين است كه مي‎كوشم تا به‎شكلي تو را فريب بدهم؛ و از طريق فريب، لذت ناشي از ارضا غير مستقيم ميل خشم و نفرت خود را احساس نمايم.
و يكي از اساسي‎ترين شكل‎هاي فريب، عرضه‌ي يك “هستي“ نمايشي و متظاهرانه است به‎تو. و آنچه به‎كار چنين “هستي“ نمايشي و فريب‎آميزي مي‎ايد، سمبل‎ها، علايم و نشانه‎ها است ـ نه واقعيت‎ها!
بنابراين “فريب“ دو بعد پيدا مي‎كند؛ منتها در بُعد اول، “فريب“ يك تمايل ارادي و خودخواسته نيست،‌ بلكه يك ضرورت اجتناب‎ناپذير است كه در جريان تلاش‎هاي انطباقي خودبه‎خود پيش آمده است. حال آن كه در بُعد دوم، “فريب“ به‎صورت يك ميل فوق‎العاده نيرومند در من وجود دارد. در اين بُعد فريب شكل غير مستقيمي است براي ارضا خشم و نفرت من. اما در بُعد اول فقط وسيله‎اي است براي استتار ناتواني‎هاي من ـ بي‎‎آنكه يك تمايل ارادي باشد!
*
هنگامي كه انسان درگير مبارزه‌ي با طبيعت است، كيفيتي و جرياني به‎نام “خوداشعاري“ وجود ندارد؛ زيرا ضرورتي براي اين كار وجود ندارد. من نمي‎توانم يك گرگ را از پا درآورم؛ مي‎توانم با يك ضربت تبر درختي را قطع كنم. ولي نمي‎خواهم به‎آنها نشان بدهم كه اين منم كه مي‎توانم چنين يا چنان كنم. اصولاً در اين گونه روابط “من“ يا “خود“ نيست كه عمل مي‎كند،‌ بلكه يك استعداد و توانايي ارگانيسم در كار است. اما بعد از رواج و اهميت يافتن سمبل‎ها و علايم به‎عنوان ابزار فريب و نمايش، ذهن من نگران و مراقب آنها مي‎شود؛‌ بايد آنها را به‎حافظه بسپارد و ثبت كند تا به‎انسان‎ها نشان بدهد كه اين منم كه مالك چنان توانايي‎هايي هستم!
از چنين جرياني نطفه‌ي اوليه‌ي پديده يا “مركز“ي در ذهن شكل مي‎گيرد كه انسان آن را به‎عنوان “من“ يا “خودِ“ خويش فرض مي‎كند. و تشكيل اين “مركز“ ذهني آغاز همه‌ي بدبختي‎ها،‌رنج‎ها و تباهي انسان است. زماني كه انسان تنها درگير مبارزه‌ي‌ با طبيعت است، با وجود رنج‎هاي فيزيكي و مشقت زيستن، موجودي است در بُعد رواني عميقاً شادمان، آزاد، بي‎خيال و بدون دغدغه؛ زيرا در او هنوز “خود“ي كه نسبت به‎آن مشعر باشد تشكيل نشده است. اما بعد از تكشيل “خود“ي كه از يك طرف هدفش مبارزه، فريب و نمايش است و از طرف ديگر خميرمايه‎اش را علايم، تصاوير و سمبل‎هاي پوك و بي‎محتوا تشكيل مي‎دهد، اسير يك دلهره‌ي بي‎وقفه مي‎گردد. بعد از تكشيل آن “مركز“ پوچ و نمايشي، انسان واقعاً ديگر زندگي نمي‎كند؛ بلكه تمام زندگي‎اش تلاشي است دلهره‎آور براي فريب انسان‎ها به‎وسيله‌ي پديده‎اي پوك، بي‎محتوا، متزلزل و آسيب‎پذير. و بخش اعظم زندگي او تلاشي است براي پُر جلوه داده آن “خودِ“ پوك و بي‎محتوا.
*
زماني كه انسان درگير مبارزه‌ي با طبيعت است، كيفيت حركت ذهن او “تفكر“ يا انديشه‎گري است. زيرا هدف تلاش‎هاي انطباقي او دست يافتن به‎ابزارهاي واقعي توانايي است. و آنچه به‎كار چنين هدفي مي‎‎آيد بُعد يا كيفيت انديشمندي ذهن است. (البته در اين رابطه نيز به‎دليل آن كه قدرت و كارآيي انديشه ـ مخصوصاً در انسان اوليه ـ محدود است، و ذهن در جست‎وجوهاي واقعي خود هميشه به‎اصطلاح كسر مي‎آورد، ناگزير بُعد تخيلي و پندارانديشي ذهن نيز در كار مي‎شود و آنچه را كه نتوانسته است از طريق تفكر حاصل كند، به‎يك طريق ايده‎آلي،‌ آرزويي، خيالي و دلخوشانه حاصل شده يا قريب‎الحصول فرض و تصور مي‎كند.)
ولي بعد از درگيري انسان به‎مبارزه‌ي با انسان ـ و علايم و تعبيرها را وسيله‌ي يك مبارزه‌ي نمايشي قرار دادن ـ آنچه منحصراً به‎كار مي‎آيد بُعد تخيلي و پنداري ذهن است ـ در مقابل بُعد انديشه‎گري آن. (در رابطه‌ي با طبيعت، انديشه يك اصل است، و تخيل يك وسيله‌ي فرعي و كمكي. حال آن كه در رابطه‌ي با انسان ـ چنان كه بعداً روشن خواهد شد ـ موضوع كاملاً برعكس مي‎شود. خيال‎مندي به‎صورت يك اصل درمي‎آيد، و انديشه‎گري نه تنها يك جريان فرعي است، بلكه همان جريان فرعي نيز به‎خدمت يك مبارزه نمايشي درمي‎ايد.)
*
از همين ترسيم كلي مي‎توان به‎بعضي از موانع كلي شناخت “خود“ و رهايي از آن پي برد. انسان از تصاوير و تعبيرهاي ذهني و اعتباري خويش يك “هستي“ رواني متصور شده است. اين “هستي“، به‎دليل انواع تضادهاي نهفته در آن، انسان را مستأصل مي‎كند. به‎دليل آن كه بنيان آن بر تصاوير بي‎محتوا است، انسان در زمينه‌ي “هستي“ خود احساس پوچي، سرگرداني و بلاتكليفي مي‎كند. به‎دليل آن كه بنيان آن بر تصاوير بي‎محتوا است، انسان در زمينه‌ي “هستي“ خويش احساس سستي و آسيب‎پذيري مي‎كند؛ كمترين اعتماد و اطميناني نسبت به‎هستي خويش ندارد؛ در رابطه‌ي با آن هميشه مشكوك و مردد است؛ در رابطه با آن احساسش مثل كسي است كه روي مرداب راه مي‎رود؛ و هميشه اسير دلهره‌ي فرو رفتن در مرداب است.
اكنون ذهن به‎خاطر همه‌ي اين مسايل و رنج‎هاي نهفته در “خود“ يا “هستي“، از آن به‎ستوه آمده است؛ سخت از آن ناراضي و ناشاد است؛ و مي‎خواهد آن را از دست بنهد. ولي به‎دليل ميل فريب ـ و همين “هستي“ ذهني را وسيله‌ي فريب قراردادن ـ و به دليل غروري كه ذهن نسبت به حركات زيرك، زرنگ، نمايشي و فريب‏آميزي كه در جهت عرضه‌ي آن “خود“ نمايشي پيدا كرده است ـ نمي‎تواند و نمي‎خواهد متوجه بشود كه آن “هستي“ يا “خود“ پر رنج، پر ادبار، پر اضطراب، آسيب‎پذير و متزلزل محصول و ساخته همان ذهن زرنگ و زيركي است كه نسبت به‎آن سخت غرور دارد. اصولاً ذهن به‎دليل آن كه مهم‎ترين يار و ابزار آدمي در جهت تلاش‎هاي انطباقي، جست‎وجوي وسايل ايمني و صيانت است ـ خواه در رابطه‌ي با طبيعت و خواه در رابطه‌ي با انسان ـ از ارج، حساسيت و اهميت فوق‎العاده‎اي برخوردار است. در رابطه‌ي با طبيعت اين ارج و اهميت به‎خاطر بُعد انديشه‎گري آن از نظر دست‎يابي به ابزارهاي واقعي توانايي است؛‌ و در رابطه‌ي با انسان اين ارج و اهميت به‎خاطر حركات زيركانه،‌ نمايشي و فريب‎آميز آن است.
اكنون ذهن حركت‎هاي نمايشي و تعبيري خود را نيز نوعي تلاش انطباقي ـ به‎منظور جبران ناتواني ـ فرض مي‎كند و نسبت به‎آنها سخت غرور دارد. اصولاً ذهن به‏دليل آن كه مهم‎ترين يار و ابزار آدمي در جهت تلاش‎هاي انطباقي، جست‎وجوي وسايل ايمني و صيانت است ـ‌ خواه در رابطه‌ي با طبيعت و خواه در رابطه‌ي با انسان ـ از ارج، حساسيت و اهميت فوق‎العاده‎اي برخوردار است. در رابطه‌ي با طبيعت اين ارج و اهميت به‎خاطر بُعد انديشه‎گري آن از نظر دست‎يابي به‎ابزارهاي واقعي توانايي است؛‌ و در رابطه‌ي با انسان اين ارج و اهميت به‎خاطر حركات زيركانه، نمايشي و فريب‎آميز آن است.
اكنون ذهن حركت‎هاي نمايشي و تعبيري خود را نيز نوعي تلاش انطباقي ـ به‎منظور جبران ناتواني ـ فرض مي‎كند و نسبت به‎‎آنها سخت غرور دارد. و ميل ارضاي فريب و نمايش چنان ذهن را گيج و گول و منگ و سر از پا نشناس مي‎كند كه نمي‎تواند متوجه بشود و درك كند كه اين “خود“ي كه از دست رنج‎ها و دلهره‎ها و ملالت‎ها و تضادهاي آن به‏ستوه آمده مي‎خواهد آن را از دست بنهد، محصول همان انديشه‎هاي تعبيري و زيركانه‎اي است كه نسبت به‎آنها فوق‎العاده غرور دارد و آنها را ارج مي‎نهد.
ذهن بي‎آنكه خودش متوجه باشد انگار به‎يك شكل مبهم دو تا “خود“ قايل است. تصور مي‎كند يك “خود“ وجود دارد كه رنج‎ها و دلهره‎ها و ملالت‎ها از آن زاده مي‎شود؛‌ و يك “خودِ“ غرورآميز وجود دارد كه عهده‎دار نمايش‎هاي فريب‎آميز ذهن است. حال آنكه اصولاً “خود“ي در كار نيست؛ بلكه تنها واقعيتي كه در جريان است همان حركات زيركانه،‌ نمايشي، تعبيري و فريب‎آميز ذهن است. پديده‎اي جدا به‎نام “خود“ وجود ندارد كه صفت آن مثلاً دلهره، ترديد، تزلزل، تضاد و آسيب‎پذيري باشد. نفسِ حركت زيركانه‌ي ذهن و بازي فريب‎آميز آن براساس علايم و تعبيرهايي كه پشت آنها خالي و تهي است عين دلهره، تزلزل، ترديد و آسيب‎پذيري است! و ذهن از اين جريان بي‎خبر است.
در چنين وضعيتي ذهن مي‎خواهد چه كند؟! مي‎خواهد از شرّ كدام “خود“ خلاص بشود؟! مي‎خواهد از شرّ “خود“ي خلاص بشود كه اصلاً وجود ندارد؛ كه چيزي جز حركت‎هاي پنداري ذهن نيست!
مي‎دانيد مسأله چيست؟! در جريان يك مبارزه‌ي تاريخي هزاران هزار ساله براساس علايم و سمبل‎هاي نمايشي، ذهن ـ به‎ويژه حركت‎هاي زيركانه‌ي آن ـ از ارج،‌ حساسيت و اهميت فوق‎العاده‎اي برخوردار شده است. حال اگر ذهن بخواهد قضايا را به‎يك شكل دقيق و علت و معلولي پي‎گيري كند ناگزير به‎جايي مي‎رسد كه بايد در ارزش، زيركي و كارايي خودش ـ كه حساس‎ترين عضو ارگانيسم و مهم‎ترين ابزار انطباقي آن است ـ ترديد كند.
به‎اين دليل ذهن با يك عمد نيمه‎آگاه ميل دارد از درك اين حقيقت پرهيز كند كه آن “خود“ي كه از دست آن به‎ستوه آمده و ظاهراً در تلاش وانهادن آن است، ساخته‌ي پر ارج‎ترين و حساس‎ترين ابزار انطباقي ارگانيسم است! ذهن هنگامي كه “خود“ را از بُعد يك شيوه‌ي زيركانه انطباقي و فريب‎آميز نگاه مي‎كند، وجود آنرا خوش‎آمد مي‎گويد، آن را ارج مي‎نهد و سخت به‎آن مي‎چسبد. ولي وقتي مي‎بيند كه اسير صدها رنج و دلهره و ملالت است، مي‎خواهد “خود“ را از دست بنهد. اما به‎روشني نمي‎داند كه اين “خودِ“ كريه و پر رنج و پر هراس همان “خودِ“ پر ارج، عزيز و نگاهداشتني است.
     در چنين وضعيتي آنچه را ما “خودشناسي“ تصور مي‎كنيم نمي‎تواند چيزي جز خودفريبي و خودمشغوليت و چرخيدن ذهن به‎دور خودش و بازي با خودش باشد! ما به ‎غلط مي‎گوييم كه انسان طي هزاران سال گذشته در تلاش خودشناسي و رهايي بوده است.

***
-----
 
برای تهیهٔ این کتاب با ما تماس بگیرید.

+ در صورتیکه قبلاً این کتاب را مطالعه کرده‌اید و مایلید نظری دربارهٔ آن بنویسید، در بخش نظرات (در پایین، قسمت "ارسال يک نظر")، می‌توانید نظرتان را بنویسید تا بر روی همین صفحه قرار گیرد.



    

۲ نظر :

Nobody گفت...

آقای مصفا اين کتاب را بعد از "تفکر زائد" برای خواندن معرفی می‌نمايند. بنده دو بار اين کتاب را خوانده‌ام و فوق‌العاده مفيد و روشن‌کننده يافته‌ام. نوشتهء پشت جلد اين کتاب، بسادگی، گويا و روشن است. مباحث پرباری را شامل می‌شود که اگر در خط خودشناسی قرار گرفتی، حتماْ بخوانش.

afshin گفت...

يکی از موثرترين کتابها در زمينه خودشناسی است. برای من که اينطور بوده است. البته لازم است بگويم بار اول فقط بعضی مطالب برايم روشن شد و مدتی بعد که دوباره و چندباره اين کتاب را خواندم برايم يک شروع جديد بود. نميتوانم اهميت و تاثيری را که اين کتاب برای من داشته است توضيح دهم.

ارسال یک نظر

» لطفاً نظر خود را به خط فارسی بنویسید.

» اگر مایل به تماس با مدیر سایت یا محمدجعفر مصفا هستید، فقط از طریق صفحهٔ "تماس با ما" و ارسال ایمیل اقدام کنید.