پرسش‌ پاسخ شمارهٔ ۱۳

  
  پاسخ پرسش‌های مطرح شده تا تاریخ ۲٠ خرداد ۱۳۸۶

چنانچه تا تاريخ فوق پرسشی مطرح نموده‌ايد، می‌توانيد پاسخ آن را در زير دريافت کنيد.

 + برای دريافت فايل صوتی زير (پاسخ پرسش‌ها با صدای محمدجعفر مصفا)، با كليد سمت راست ماوس بروي لينک كليك كرده و Save Target As را انتخاب نمائيد. پس از دريافت هر فايل، آن را با هر برنامه‌ای که mp3 پخش می‌کند، مي‌توانيد بشنويد.


همچنين مي‌توانيد با کليک کردن دکمهٔ پخش، اين پرسش‌پاسخ را (بدون دانلود) گوش دهيد:




چنانچه احیاناً نتوانستید از روش‌های فوق استفاده نمایید، از پوشهٔ مربوط به فایل‌های پرسش‌پاسخ در یکی از سه آرشیو بزرگ سایت می‌توانید دانلود نمایید:












------

متن فایل صوتی پرسش‌پاسخ شماره ۱۳:

سؤال 1: شما می‌گویید که اندیشه‌های تعبیری اندیشه‌هایی هستند که مابازاء واقعی ندارند. در علوم مختلف ـ بخصوص علوم محض ـ اندیشه‌هایی وجود دارند که نمی‌توان مابازائی برای آنها در عالم خارج پیدا کرد. بعنوان مثال فضاهای چند بعدی در ریاضی و یا زمان موهومی در فیزیک که صرفاً ساختارهای ریاضی و ذهنی هستند. یا بعنوان مثال دیگر اندیشه پرواز در ذهن انسان‌های موجود در قرون گذشته که هنوز در عالم واقعی تحقق پیدا نکرده بود. آیا این نوع اندیشه نیز از اندیشه‌هایی هستند که شما آنها را تعبیری می‌نامید و مضر می‌دانید؟
مصفا: من اینها را نمی‌توانم جواب بدهم. جوابش مهم نیست یعنی جوابش مفید نیست. یعنی اندیشه‌هایی که می‌گوید: من حقیرم و اینها مابازاء ندارد حالا هر اندیشه‌ای که مابازاء داشته یا حالا دارد یا بعداً پیدا می‌کند مفید است. ولی حقارت هیچ وقت مابازاء نداشته و پیدا نمی‌کند. این فرق می‌کند با این که انسان یک زمانی می‌اندیشیده پرواز می‌کند، حالا دارد پرواز می‌کند آن هم با هواپیما.
-: یعنی آن اندیشه، اندیشهء مضری نبوده؟
مصفا: نه
-: مثل این که الان یک نفر به ذهنش می‌رسد که فلان دستگاه را بسازد.
مصفا: آره، فعلاً نیست ولی به نظرش می‌رسد بسازد
سؤال 2: با توجه به تعلیمات شما و مروری بر آثار و سرگذشت عرفا و همچنین نگاهی بر هفت مرحلهء سیر و سلوک در عرفان سنتی آدمی به تناقضاتی حل ناشدنی می‌رسد که شما به آن اشاره‌ای نکردید و از شما خواهشمندم که به سؤالات زیر برای رفع آن تناقض‌ها جواب بدهید. 1) اگر ما ژرفای یک اندیشه را با توجه به قیاس کردن با دیگر اندیشه‌ها می‌فهمیم پس بدون قیاس ذاتاً اندیشهء ژرفی وجود ندارد پس جایگاه معرفت قدسی که زاده یک عقل قدسی است مقدس بودن خود را با توجه به ژرف‌بودن معنی آن از کجا کسب می‌کند و مهم‌تر آن که حکیمانی مانند سهروردی که خود پیشتر از مرگ طبیعی مرده است یعنی به بی‌منی و بی‌زمانی رسیده است خود به این عقل قدسی معترف است.
مصفا: تناقضش کجایش است؟ این سؤال اوّل روشن نیست. 
2) جایگاه وحی در حقیقت است یا در واقعیّت؟
مصفا: این هم برای من روشن نیست.
3) مولانا و کریشنامورتی معتقد هستند که جان‌ها یکی هستند ولی هویت فکری آنها را از هم جدا کرده است چرا مثلاً شیخ اکبر به حقیقت محمدیه و پروژه انسان کامل معتقد است ولی کریشنامورتی که مانند او به عدم رسیده است در تفکر خود جایگاهی برای این نوع اندیشه باقی نگذاشته است؟
مصفا: چی را می‌گوید؟!
-: ایشان می‌گویند که مولونا و کریشنامورتی معتقدند جان‌ها یکی هستند. اگر جان‌ها یکی هستند پس چرا ابن عربی که به حقیقت محمدیه و انسان کامل اعتقاد دارد ولی کریشنامورتی به انسان کامل اعتقاد ندارد. اگر کریشنامورتی به بی‌منی رسیده و ابن‌عربی هم به بی‌منی رسیده ...
مصفا: تو از کجا می‌دانی کریشنامورتی یا ابن‌عربی [به بی‌منی] رسیده؟! خودت چی می‌گویی؟!
سؤال 3: 1) آقای مصفا، این بنده ـ البته صحیح آن است که گفته شود «هویت فکری» قبلاً از شما سؤال کرده بود که دید «اوئیت» چه مرتبه‌ای از سلوک است حال ذهن آلوده به اشتباه‌اندیشی القائی جامعه فهمیده که همین که «او» مطرح است دلیل وجود آن زائده ذهنی را می‌رساند و زمانی آن زائده ذهنی نیست که «او» (ارگانیسم) نیز متصور نشود. حال سؤال اینست که آن زائده ذهنی عارض شده بر ارگانیسم در واقع هیچ و پوچ است پس چرا آن هیچ هست؟
مصفا: سؤال روشن نیست.
-: دوست عزیز، دوستان عزیز لطفاً سؤالات‌تان را روشن بنویسید. داخل سؤال‌هایتان خیلی حاشیه نروید. خیلی شفاف بنویسید
مصفا: دقیق بنویسید. مفید بنویسید.
2) منظور مولوی از گذشت ده سال سرگردانی مرد بخارایی در فراق صدر جهان چیست؟ آقای دکتر سروش روی این تجربه مولانا زیاد تاکید می‌کنند «مدت ده سال سرگردان بگشت/ گه خراسان، گه کهستان، گاه دشت از پس ده سال او از اشتیاق/ گشت بی طاقت ز ایام فراق»
مصفا: من این را کامل یادم نیست. شاید منظورش فراق از اصالت باشد چون سمرقند و بخارا در اصطلاحات مولوی سمب اصالتند. شاید منظورش این باشد. بگو نمی‌توانی سؤال مفید بکنی؟! چه کار به صدر بخارا داری و ده سالش و اینها؟! چته؟! مسئله‌ات چیه؟ من دندانم درد می‌کند بعد بروم بپرسم که مثلاً ساختن عینک بر چه مکانیسمی بوده! عینک اصلاً ارتباطی با دندان ندارد. دقیق‌ترین ارتباط این است که من حس کنم درد را این‌جا
3) شما بزرگوار «عشق» را برای «هویت فکری» رد می‌کنید و می‌گوئید باید خشم و نفرت نداشت و سخن کاملاً صحیح است حال سؤال این است، قطرات اشکی که از چشم این اشتباه‌اندیش خارج می‌شود نشانه چیست؟
مصفا: سانتیمانتال‌بازی. والله!
سؤال 4: پدیده‌ای که آن را وجدان می‌نامند چیست و کارکرد آن در روان انسان چیست؟
مصفا: قبلاً توضیح دادم. چی می‌نامند؟ کدام وجدان؟ چه وجدانی؟ من یا اصالتم یعنی فطرت یا هویّت فکری. هویّت فکری اسم یک چیزی را هم می‌گذارد وجدان. یک زمینی می‌خری مثلاً فرض کن متری هزار تومان می‌فروشی ده هزار تومان صد میلیون سود می‌برد بعد مثلاً فرض کن در معاملهء یک چلوکباب می‌گوید خوب حالا کلاه سر این مرد نگذارم. به این می‌گوید وجدان! وجدانم اجازه نمی‌دهد که کلاه سر این مرد بگذارم.
-: بعد یک حالت دیگری هم که وقتی یک کار خطایی می‌کند، خودش را ملامت می‌کند اسم آن ملامت کردن را می‌گذارد وجدان.
مصفا: آره، من این را یک جایی (کتاب «با پیر بلخ») توضیح دادم. در حال حاضر آن چیزی که ما وجدان می‌نامیم بارخواست ملامت است. من فکر می‌کنم این‌جوری است.
سؤال 5: کتاب «با پیر بلخ» یکی از دقیق‌ترین شروح مثنوی حضرت مولانا است. فقط نمی‌دانم آیا جناب آقای مصفا برای کلیه مجموعه مثنوی شرح دارد یا خیر؟
مصفا: نه
سؤال 6: آیا از سفر هند برگشته‌اید؟ وبلاگ شما بسیار مفید است. به امید دیدار
-: ایشان روی وبلاگی هم که می‌نویسید کامنت می‌گذارند، زیاد می‌نویسند.
مصفا: دیدم
سؤال 7: در بحث «هویّت فکری» و لزوم حفظ «من» چطور می‌توان حافظه و گذشته را حذف کرد؟ یعنی اصلاً خاطرات هم باید از ذهن زدوده شوند؟
مصفا: خاطرات غیر مفید آره. اصلاً زدودنی نیست. این کتابها را نخوانده. کتابها را بخوان. هر چیزی که فایده‌ای ندارد چرا من توی ذهنم نگهش دارم؟
-: ولی اصولاً سؤالی که پیش می‌آید این است که: خاطرات می‌آید.
مصفا: نه، نمی‌آید. تو یک روز به من گفتی که: کبریت داری ـ نوشتم این مثال را ـ من گفتم: نه. چرا این هی برگردد؟ ولی اگر یک روز از من پرسیده بودی تو شارلاتانی این هنوز توی ذهن من بود حالا اگر من تصویری از شارلاتان بودن خودم نداشته باشم ـ نخواهم داشته باشم ـ که دارم، عمداً ایجاد می‌کنم این که از من پرسیده شارلاتانی همان‌قدر برای من بی‌اهمیت می‌ماند که بپرسی کبریت داری. تمام شد.
-: یعنی اگر من تصویری از خودم نداشته باشم اصولاً خاطراتی هم که مربوط به این هستند نمی‌آیند.
مصفا: نمی‌آیند. آن‌چنان نمی‌آیند که آیا کبریت داری. من یادم نمی‌آید که مثلاً چند نفر به من گفتند کبریت داری. والسلام.
سؤال 8: جناب استاد در این کتاب خیلی خیلی دقیق و جامع به موضوع نگریسته‌اند. من شروح دیگری از مثنوی هم خوانده‌ام ولی این کار استاد به‌راستی بی‌نظیر است حیف که کل مجموعه گرانقدر مثنوی را در برنمی‌گیرد. از حضرت استاد عاجزانه درخواست دارم در صورت امکان برای من استادی معرفی‌کنند و دست مرا در این مهم بگیرند. حضرت مولانا نیز در باب پیر و استاد خیلی خیلی تذکر داده و یادآوری نموده‌اند ولی من در این قضیه فعلاً سرگردانم . لطفاً مرا راهنمایی کنید
مصفا: من کسی را نمی‌شناسم. نه به این چیزها باور دارم و نه کسی را می‌شناسم.
سؤال 9: جناب آقای مصفا، شما می‌توانید از روانشناسی به عنوان ابزاری برای ارائه نظرات‌تان استفاده کنید نه این که آن را رد کنید.
مصفا: یعنی چی؟ این سؤال مبهم است.
-: نه، این صحبت‌شان ناظر به آن صحبت‌های شما دارد که در مورد روانشناسی صحبت می‌کردید و رد می‌کردید
مصفا: بله، من درست رد می‌کنم. می‌توانم استفاده کنم یعنی چی؟ مثل این می‌ماند که بگویی می‌توانی از جمبل و جادو  استفاده کنی. چه استفاده‌ای؟! اصلاً روانشناسی مسائل را یک‌جوری مطرح می‌کند که انسان را به دنبال پوچی‌ها می‌فرستد. [مثلاً] در روانشناسی می‌گوید: آیین موفّقیّت، با پنج طریق می‌شود با زبان در آوردن بچّه‌ها مبارزه کرد. این یعنی پوچی
-: این جریان زبان درآوردن بچّه‌ها چی بود؟
مصفا: توی یک روزنامه نوشته بود: پنج طریق برای مبارزه برای این که بچّه‌ها زبان‌شان را درنیاورند. آن وقت عکس یک بچّه را هم انداخته. آن قدر قشنگ است که حد ندارد. من این [روزنامه] را دارم. اتّفاقاً یک خانم روانشناسی این را نوشته. تو [روان‌شناس] احتیاج به درمان داری، بدبخت نه این بچّه
ـ یعنی حالت‌های طبیعی بچّه که ...
سؤال 10: افرادی که لکنت زبان دارند در هنگام صحبت اگر درون خود فکر نکنند که لکنت دارند می‌توانند راحت صحبت کنند ولی اگر به فکر لکنت باشند یعنی به حافظه برگردند لکنت پیدا می‌کنند لطفاً آگاهی لازم برای این منظور بفرمایید.
مصفا: من تجربه ندارم. ولی یک نفر را دیدم که لکنت خیلی شدید داشت، اضطرابش که فروکش کرد لکنتش هم خیلی بهتر شد
سؤال 11: من چند بار حضوری خدمت رسیده‌ام. خواهشمند است که آگاهی لازم در رابطه با رنج‌نکشیدن از لکنت زبان بنویسید. درست است که زندگی را باید از اوج نگاه کرد ولی آگاهی‌های لازم در این رابطه را بنویسید.  
مصفا: من هیچی نمی‌دانم.
سؤال 12: شما می‌گویید تمام احساسات تصوری انسان بخاطر فکر است و سخن شما کاملاً صحیح است حتی عامل جاری شدن اشک نیز فکر است (سؤال قبلی این نمی‌دانم کی یا چی) حال سؤال این است که آیا هر اندیشهء تعبیری القای یک تصور احساسی را دارد یا اینکه فکرهایی هستند که هیچ القاء تصور احساسی نکنند؟ من‌باب مزاح عرض کنم که واقعاً فکر همه چیز دارد هم عشق، هم خشم، هم شادی، هم غم. حیف نیست انسان آن را کنار بگذارد این هیچ ماشاءا... همه چیز دارد . آقای مصفا این نمی‌دانم کی حتی به گریه‌هایش نیز اعتماد ندارد. خدا خودش رحم کند
مصفا: اگر راضی هستی از فکرت ولش کن. حرف مصفا را بنداز دور. والسلام.
-: چیزی که مسلّم است این است که کسی که این سؤال را می‌کند راضی نیست از فکرش
مصفا: تمام شد، اگر بود اصلاً برایش مطرح نمی‌شد
-: یعنی اگر واقعاً آن مثلاً گریه کردن، خشم، نفرت را باهاش رضایت داشت اصولاً این سؤال مطرح نمی‌شد
مصفا: این کتابها را شاید اصلاً نخوانده. من چی بگویم
سؤال 13: چطور می‌توان بدون قرارداد و خودجوش عاشقانه زندگی کرد؟
مصفا: تا فکر وجود دارد خشم وجود دارد و تا خشم وجود دارد عاشقانه و خودجوش زندگی‌کردن معنا ندارد. قابل تحقق نیست.
سؤال 14: من کتاب تفکر زائد شما را مطالعه کردم خیلی چیزها در ذهنم مغشوش شد سؤال بنده این است که آیا شخصیت فرزندان با تشویق و تنبیه پایه گذاری نمی‌گردد وقتی بار عاطفی فرزند در نتیجهء تشویق اولیا زیاد گردد آیا شخصیت مستحکم‌تری نخواهد داشت؟ آیا ما نبایستی در قبال کوچک‌ترین خصلت فرزندمان که بایستی الگوی همیشگی ذهن آنها شود آنها را مورد تشویق قرار دهیم تا ملکهء ذهن آنان شود؟ فرزندی که مثل علف خودرو بار می‌آید و اعمال خوب و بد او هیچ واکنشی نشان ندهیم؟ آیا او تشخیص حق و باطل را خواهد دانست؟ بنده در رابطه با فرزندانمان از این روش‌های تشویق و تنبیه استفاده برده‌ام و نتیجتاً فرزندانی که بیشتر مورد تشویق و احترام خود قرار داده‌ام نتیجهء بهتری گرفته‌ام و به عنوان نمونه دخترم که فرزند اول من می‌باشد در اثر اشتباهاتم افسرده و گیج در راه زندگی مانده است ولی پسران دیگرم به خوبی از عهدهء زندگی و در و کار بر می‌آیند. سؤال من این است دخترم که به گذشته‌ها فکر می‌کند آیا دچار تفکر زائد است؟ چگونه می‌شود او را از گذشته‌ها دور نمود و احساس گناه را به من تلقین نسازد؟ آیا احساس گناه من در برابر گذشتهء او صحیح است یا خیر؟
مصفا: سؤال ایشان دقیق نیست. بقیهء کتابها را هم بخواند تا جوابش را پیدا کند.
-: شما در جلسات پارسال و پریسال هم یک بحث مفصلی دربارهء تربیت داشتید. دوستان می‌توانند CDهای صوتی و تصویری را تهیه بکنند. آنجا مفصل دربارهء تربیت و اینها توضیح داده شده
مصفا: آره
سؤال 15: با توجه به این که هویت ما یعنی ذهن ما و تجارب ما از زندگی و اینها در حافظه که بخشی از مغز است جای دارد و بعد مردن نابود می‌شود بنابراین مرگ آخر زندگی است ودنیای دیگر و زندگی بعد آن و رسیدگی به اعمال هم کاملاً بی‌معنا خواهد بود لطفاً راهنمایی بفرمایید
مصفا: چه راهنمایی؟ چه مسئله‌ای داری که راهنمایی کنم؟! این اصلاً راهنمایی نخواسته
سؤال 16: مدت شش ماه است که با آثار شما آشنا شده‌ام و چهار کتاب «تفکر زائد»، «با پیر بلخ»، «رابطه» و «هله» را خوانده‌ام. البته مجدداً کتاب تفکر زائد را خواندم که بسیار مفید بود و مطالب در دفعه دوم برایم واضح‌تر شد. برای شروع خودشناسی سعی کردم موضوع «توجه» را مد نظر قرار دهم اما احساس می‌کنم وخامت هویت فکری آن‌قدر برای من جدی نیست و به قول مولوی احساس کارد نفس در استخوان را ندارم. سؤال من این است چه کنم تا این احساس در من بیشتر و بیشتر شود تا بتواند نیروی محرکی برای حرکت در موضوع خودشناسی شود.
مصفا: بیشتر روی خودت کار کن، بیشتر به خودت توجّه کن، به زندگی‌ات توجّه کن.
سؤال 17: رک و راست چرا نماز بخوانیم. باید خواند یا نه؟ خودتان چی؟ می‌خوانید؟
مصفا: برای چی این سؤال را می‌کنی؟ سؤالش روشن نیست. بی‌فایده است.
-: در مورد نماز شما در کتاب «نامه‌ای به ندیده‌ام» مفصل توضیح دادید
مصفا: آره، نوشتم.
سوال 18: لطفاً یک مثال در مورد اینکه جگونه خشم باعث حفظ هویت فکری می‌شود ذکر فرمایید
مصفا: این را در کتاب «نامه‌ای به ندیده‌ام» مفصل نوشتم و [همین‌طور] کتاب «آگاهی»
ادامهء سؤال 18: همین‌طور مثال ملموس‌تری در باره قانون انطباق بفرمایید. یعنی مثال غیر فیزیکی
مصفا: این را هم به نظرم به اندازهء کافی توضیح داده‌ام. مثال فیزیکی چیه؟ من مثلاً می‌آیم خانه شما بعد از ترس این که من را تحقیر نکنید من شروع می‌کنم به تعریف کتابهایم و نمی‌گذارم بحث این موضوع را پیش بکشید که دایی‌ام دزد بوده. این یعنی یک نوع ارتباط انطباقی
-: آها، ارتباط انطباقی هویّت فکری در حقیقت
مصفا: هویّت فکری. یا من مثلاً برای شما ژست می‌گیرم که به من توهین نکنید. یک جوری شما را می‌ترسانم که به من توهین نکنید. این ترساندن شما شکلی از انطباق است. یعنی یک شخصیتی برای شما بازی می‌کنم که از آزار شما در امان باشم. از قبیل همین که به شما وانمود می‌کنم که تو اگر به روی من بیاوری که دایی‌ام دزد بوده من هم مثلاً می‌گویم که مادرت کلفَت مادر ما بوده. اینها مربوط به هویّت فکری است دیگر.
-: همه اینها حتی به صورت ذهنی انجام می‌شود
مصفا: آره، خیلی ناملموس
-: بعضی‌ها مجموعهء رفتارشان طوری است که انگار یک حصاری دور خودشان کشیدند که از این جلوتر نباید بیایی
مصفا: احسنت، آره
سؤال 19: شما در یکی از کتابهایتان ـ فکر می‌کنم «زندگی و مسائل» ـ گفته‌اید که: «ما انسان‌ها همه از یک بعد برای یکدیگر مساله‌ایم، اما نه از آن بعدی که معمولا فکر می‌کنیم» من می‌پذیرم که ما از بعد هویت فکری برای یکدیگر مساله نیستیم، پرسشم این است که ما دقیقاً از کدام بعد برای یکدیگر مساله‌ایم؟
مصفا: من یک‌چنین چیزی بعید است که نوشته باشم.
-: نه، ایشان اصلاً برداشتی که کردند اشتباه است. ببینید ایشان جملهء شما را داخل گیومه گذاشتند احتمالاً این بوده. «ما انسان‌ها همه از یک بعد برای یکدیگر مساله‌ایم، اما نه از آن بعدی که معمولا فکر می‌کنیم» این جملهء شما به قول ایشان بوده. بعد ایشان این‌جوری نتیجه گرفتند: من می‌پذیرم که ما از بعد هویت فکری برای یکدیگر مساله نیستیم
مصفا: من منظورم این است که من فکر می‌کنم که تو برای من مسئله‌ای که کشف کنی که دایی من دزد بوده، این واهی است. از این بعد برای من مسئله نیستی، برای این که کاری به من نکردی ولی تصوری که من از این دارم که مثلاً باید دایی‌ام دزد نباشد، باید استاد دانشگاه باشد این را تو داری به من القاء می‌کنی. ببین منظور چیه. من از یک طرف تصوّرم این است که تو داری من را آزار می‌دهی با کشف این که دایی من دزد است ولی این آزار مثل ـ کریشنامورتی این تشبیه را می‌کند ـ سوزنی است که بیندازیش توی هوا. اگر من تصویری نداشته باشم که دایی‌ام باید دزد باشد یا استاد دانشگاه این مثل سوزنی است که تو داری می‌اندازی توی هوا ولی در حال حاضر آزار تو، مسئله تو برای من از این بعد است که داری این تصاویر را به من القاء می‌کنی. داری این تصاویر را در ذهن من مطرح می‌کنی نه از آن بعدی که من تصوّر می‌کنم یعنی از این بعد که تو کشف کنی که دایی من دزد بوده هیج آزاری به من نرساندی فقط داری به من این را القاء می‌کنی که مواظب باش تصویری که از خودت به جامعه عرضه می‌کنی تصویر این باشد که دایی‌ام استاد دانشگاه است، خودم نویسنده‌ام.
سؤال 20: دخترم اول دبیرستان است. در مدرسه غیر انتفاعی بسیار پرکاری مشغول به تحصیل است. در ضمن خودش هم در درسش بسیار حساس و مقید است. جسم و روحش بسیار خسته و گاهی نا‌امید است و از حالا نگران کنکور است.پرسشم این است که عوض کردن مدرسه‌اش کار درستی می‌باشد؟ منظورم مدرسه دولتی یا شاهد است.
مصفا: من هیچ وارد نیستم. چه می‌دانم مدرسه دولتی چیز چیه
-: مدرسه‌ها کلاً یک غیر انتفاعی داریم، یک دولتی، یک شاهد
مصفا: نه، هیچ تاثیری ندارد. مسئله‌اش خودتی خانم! که بچّه را ـ این بچّه که از شکم مادر این‌طور حساس بیرون نیامده، مجموعه روابط و القائات خاصّی که بیشترینش همان است که مادر و پدر می‌کنند این بچّه را این‌جور حساس کرده بنابراین تو بهشت هم بفرستی‌اش این حساسیت را با خودش می‌برد.
-: یعنی واقعاً چه فرقی می‌کند مدرسه دولتی باشد یا غیر دولتی باشد
مصفا: آره یا آمریکایی باشد
-: یا بچّه حساس باشد، نگران باشد که من عمرم چی می‌شود و فلان و اینها
مصفا: آره، این بچّه اصلاً از کجا می‌دانسته کنکور چیه. تو به او حالی کردی که کنکور، دخترخاله‌ات قبول شده ها! هر روز نشسته برایش تعریف کرده همین مادر!
سؤال 21: از لحاظ منطق به طور کلی کلمه به کلمه جملات شما را می‌فهمم و همچنین رابطه بین آنها ولی در مواجه شدن با هر مسئله‌ای ذهنم بایکوت می‌کند و هیچ موضوعی به ذهنم نمی‌آید و تنها چیزی که جریان دارد اضطراب و اعتماد نداشتن به خود است. مثل این که در یک جایی گفته‌اید دنیای ایده‌آلی تحمیل شده بر ذهن در کودکی بسیار بزرگ بوده و حتی برای یک فرد رها نیز با وجود ممانعت‌کننده‌های اجتماعی رسیدن به آن دشوار بوده و آیا می‌توان گفت ضربه نیز شدید بوده است؟
مصفا: من سؤالش را متوجّه نمی‌شوم. سؤالش روشن نیست.
سؤال 22: آیا عذاب وجدان به خودی خود یک کیفیت و حالتی است که خدا درون انسان گذاشته یا این که این حالت از یک ذهن اکتیو و هویت فکری نشأت می‌گیرد؟
مصفا: به نظرم من این را یک جایی جواب دادم که دقیق هم هست. یک عده‌ای می‌گویند: آیا این عذاب وجدان نیست که من خودم را ملامت می‌کنم. می‌گویم که: این وجدان کجا بوده که قبل از این که تو کار خطا بکنی تو را از انجام خطا باز ندارد؟! فایده‌اش چیه؟ متوجّه هستید؟ من دست کنم توی جیب تو پول تو را بدزدم بعد وجدانم بگوید چرا پول رفیقت را دزدیدی! خوب از اوّل جلوی من را بگیرد
-: آن وجدان قبل از انجام آن کار کجا بوده؟!
مصفا: والسلام. کجا بوده؟! (خندهء مصفا)
سؤال 23: نظر شما در مورد این شخص و نظریات او چیست؟ ... در مقایس با کریشنامورتی او حرف جدیدی دارد
مصفا: چیزی ازش نخواندم. اسمش را هم نشنیدم. چیزی هم ازش نخواندم. من نخواندم.
سؤال 24: اگر من بخواهم بدون نمایش رفتار کنم، اطرافیان من هم بخواهند همین‌طور باشند (مثلاً همسرم) در مسائلی که ما مشترک هستیم و هردو نظر مخالف یکدیگر داریم چگونه بایستی رفتار کنیم که گرفتار نمایش نشویم؟
مصفا: بر اساس واقعیّت‌ها اگر عمل کنید گرفتار مسئله نمی‌شوید.
ادامهء سؤال 24: دوم اینکه در مورد تربیت فرزندانمان چگونه باید رفتار کرد که ایجاد خشم و نفرت درآنها نشود در عین حال آموزش انجام شود؟
مصفا: من اینها را در کتاب «نامه‌ای به ندیده‌ام» نوشته‌ام و «آگاهی» از دوستان خواهش می‌کنم مطالبی که در کتابها هست تکرار نکنند و سؤال نکنند. وقتی پاسخ یک سؤالی در کتابها آمده چرا دوباره از من سؤال می‌کنند؟
-: متاسفانه دوستانه توجّه نمی‌کنند. ما در همین صفحهء پرسش و پاسخ که دوستان سؤالات‌شان را می‌نویسند توضیح دادیم، چند تا نکته را آوردیم که دوستان به این نکات قبل از نوشتن سؤال‌تان توجّه کنید. یکی از آن نکات این است که کتابها را قبلش حتماً بخوانید و بارها هم بخوانید. دوّم این که پرسش و پاسخ‌های قبلی را حتماً بخوانید. هم متنش هست هم فایل‌های صوتی‌اش هست گوش بدهید که سؤال‌های تکراری نپرسید. اینها را دوستان حتماً توجّه کنند.
مصفا: بله
سؤال 25: آقای مصفا، در پرسش و پاسخ قبلی‌تان جواب من را دادید اما من از شما یا بهتر است بگویم از قاری سؤال‌ها گله‌مندم. در آن سؤال من از تولتک (Toltec) نام برده بودم و توضیحات کامل‌تری درباره ی آن در ادامهء سؤال مطرح کرده بودم اما قاری از گفتن آنها اجتناب کرد
-: من پرانتز باز کنم در جواب این دوست خوب‌مان من تمام سؤال این دوست‌مان را خواندم. احتمالاً یا متن‌شان فرستاده نشده یا فراموش کردید بفرستید دوست خوب‌مان
ادامهؤ سؤال 25: شما با تولتک آشنا هستید. مطمئنم که دیگر نام کارلوس کاستاندا و کتابهای آن را حداقل شنیده‌اید
مصفا: نه
ادامهء سؤال 25: و منظورم از تولتک اشاره‌ای به عرفانی داشتم که کارلوس کاستاندا آن نام را بر روی آن گذاشته حالا تولتک، ناوالیسم، شمانیسم یا هر چه دیگر. و منظورم هم از فنون، کارهای دنگ و فنگی نبود مثلاً این فن که ما همی‌شود احساس کنیم که مرگ همراه ماست این کار باعث می‌شود که امور زائد مثل خودبینی یا هویت فکری از ما دور شوند چون با این کار ما احساس وقت داشتن و جاودانه‌بودن را از دست می‌دهیم و در حقیقت دیگر برای این کارها وقت نداریم. همچنین دیگر برای ما گذشته و آینده مفهومی نخواهد داشت چون ما این حقیقت را باور کرده‌ایم که هر لحظه می‌توان آخرین حضور ما بر روی زمین باشد
مصفا: بسیار خوب، اگر این را تجربه کردی که خوب است. خوب است، مفید است تجربه کن، ادامه بده
سؤال 26: من کتاب «انسان در اسارت فکر» شما و بیشتر کتاب «زندگی و مسائل» را خوانده بودم که توی سایت دیدم محل و زمان جلسات خودشناسی را نوشتید و دلم می‌خواست که توی یکی از جلسات شما از نزدیک باشم و ببینم چه‌جوری است، اما جلسه واقعاً یک‌جوری بود، یعنی این که شما از همه کسانی که تو جلسه بودند توقع داشتید که قبلاً کتاب‌های شما را خوانده باشند و حالا اگر سؤالی دارند بپرسند، اگر کسی کتابی از شما خوانده، که دیگر سؤالی برایش مطرح نیست، پس چرا جلسه را برای کسانی که به هر دلیلی کتابی از شما نخوانده‌اند برگزار نمی‌کنید، یا این که اسم جلسه را نگذارید خودشناسی، بگوید یک گردهمایی مخصوص کسانی که کتابها را مطالعه کردند. بعد هم برای من واقعاً عجیب بود که همه آدم‌های توی جلسه همدیگر را می‌شناختند و عجیب‌تر این که بیشترشان توی جلسات قبلی حضور داشتند، خوب اگر هدفشان گذراندن وقت است، من نمی‌دانم چی بگویم، ولی واقعاً چه مسئله‌ای دارند که این همه میان آن‌جا و حل نمی‌شود. من واقعاً نمی‌دانم قضیه از چه قرار است، ولی اگر قضیه خاصی در کار نیست، چه خوب می‌شد که آقای مصفا با کسانی که همی‌شود تو این جلسات هستند یک صحبت خصوصی‌تر داشته باشند و یک راهنمایی به آنها بکنند.
مصفا: سؤالی نکرده
سؤال 27: اگر ممکن است می‌خواستم در مورد رزومهء استاد اطلاعاتی داشته باشم، مثل سن، رشتهء تحصیلی
مصفا: 74 سال سنم است. رشتهء تحصیلی‌ام لیسانس حقوق قضایی دارم. بعد می‌خواهی چه استفاده‌ای بکنی. آمادگی برای ازدواج هم ندارم (خنده مصفا)
سؤال 28: کتاب «تفکّر زائد»، تفکرات مولانا و کریشنامورفی را به نحو خوبی ادغام و توضیح داده ولی دریغ از راه حل! چگونگی رهایی از ذهن را بیان نکرده؛ در پند و اندرزهای کلی مانده
مصفا: خوب حالا تو کمک کن
-: من نمی‌دانم شما در «تفکّر زائد» [کجا] پند و اندرز دادید!
سؤال 29: یک تجربه این که اکثر بیماری ارگانیسم ناشی از هویت فکری است. به جز بیماری‌های فطری واقعی. مثل کهولت سن و ... بنده چند تجربه واقعی دارم که شخصی است. درصورت تمایل شما حاضرم در جلسه برای بقیه به مشارکت بگذارم
مصفا: خیلی مفید نیست برای دیگران به مشارکت گذاشتن.
مصفا:خوب شد در جلسات سؤالات را کتبی‌اش کردیم والا با این سؤالات این تیپی مواجه می‌شدیم پدرمان درمی‌آمد که چرا مثلاً این کسانی که کتابها را خواندند می‌آیند توی جلسه و چرا به کسانی جواب می‌دهیم که کتابها را خواندند. مثل این می‌ماند که من ریاضی ندانم بیایم در یک جلسه ریاضی و سؤال کنم، سوالم چی از آی در می‌آید. اصلاً ریاضی ندانم چی از آب در می‌آید و آن وقت به صرف این که من ریاضی می‌دانم نباید بیایم در جلسات تا ریاضی‌ام را مثلاً پیشرفت بدهم، عمق ببخشم؟ این جواب آن یکی است که گفته بود که کسانی که می‌آیند توی جلسه کتابها را خواندند نمی‌دانم چرا فقط به آنها جواب می‌دهی
-: خیلی‌ها اصلاً یک سؤال‌هایی می‌پرسند پرت. خوب برای اینها باید گفت اوّل بخوانید کتابها را
مصفا: آره
سؤال 30: من اصلاً متوجه نمی‌شوم منظورتان از نپرسیدن سؤال‌های شخصی چیه. من کتاب «انسان در اسارت فکر» آقای مصفا را خواندم. در قسمت عشق گفتند که می‌توانیم احساسی مثل ترس را در وجودمان حس کنیم که ندانیم چیه؟ من واقعاً چیزی توی خودم حس می‌کنم که نمی‌دانم چیه، مثل یک انرژی زیاد توی قفسه سینه‌ام است، بعضی وقت‌ها این‌قدر زیاد که حس می‌کنم هرلحظه از یک جایی می‌خواد بزند بیرون. اسم این را برای خودم گذاشته بودم عشق ولی نمی‌دانم نسبت به کی یا چی، و این واقعاً عذابم می‌داد. آقای مصفا می‌گویند که عشق واقعی نسبت به چیزی نیست، نسبت به کسی نیست. ولی من واقعاً دنبال یک چیزی هستم تا این احساس را نسبت بهش نشان بدهم. با خودم گفتم شاید این عشق مادر به فرزند، که می گویند خیلی زیاد است یا عشق نسبت به خداست. یا باید نسبت به یک نفر از جنس مخالف باشد. ولی نمی‌توانم به هیچی نسبتش بدهم، اصلاً نمی‌دانم مال کیه. نمی‌دانم چرا پیش من، خیلی وقت‌ها حس می‌کنم که من اصلاً از جنس دور و بری‌هایم نیستم. نمی‌فهمم که چه‌طور آدم می‌تواند عاشق همه باشد، این را با ازدواج قاطی می‌کنم، این که پس چه طور می‌شود یک نفر برای زندگی انتخاب کرد، چه طور می‌شود از اصل یک نفر خوشمان بیاید و او را انتخاب کنیم در صورتی که در واقع از اصل همه قرار است خوشمان بیاید. من رفتار یکی از هم‌کلاسی‌هایم را آن‌طوری دیدم که دوست دارم. ولی آقای مصفا می‌گویند رفتارهای ظاهری که در واقع فکرمان آنها را ساخته براساس تعبیر و تقسیر وجود ندارند هستند که ماها را جذب میکنند. پس من اگر بخواهم ببینم از اصل کی خوشم می‌آید که خوب اصل همه خوب است و من هم می‌خواهم عاشق همه باشم. پس اصلاً قضیه ازدواج منتفیه، یا فقط ازدواج می‌کنیم تا نسلمان منقرض نشود. من اصلاً نمی‌توانم این قضیه را درک کنم. فکر می‌کردم عاشق آن همکلاسیم هستم، ولی او اگر خصوصیاتی که من می‌خواستم نداشته باشه دیگر عاشقش نیستم. من فکر می‌کردم عاشق هم‌کلاسیم هستم، و از اصل آن خوشم می‌آید. ولی مگر غیر از این است که من عاشق همه کس و همه چیزم. عشق من محدودیت ندارد، و در واقع مخصوص کس خاصی نیست. فقط وجود دارد. من واقعاً نمی‌دانم باید مشکلم به کی بگویم، حالا به نظرم می‌توانم به آقای مصفا بگویم. چون که بدجوری سرگردانم. اصلاً نمی‌فهمم از زندگی چی می‌خواهم. باید چی کار کنم. و امیدوارم شما مسئله من را  نخوانید و بگذارید کنار، بگویید که نمی‌دانم هر چیزی. امیدوارم که یک راهنمایی بتوانم بگیرم.
مصفا: سؤالش روشن نیست. همهء کتابهای من را بخواند.

------

 
» جهت تهیهٔ DVD کامل وب‌سایت محمدجعفر مصفا، حاوی تمامی فایل‌های سایت از جمله فایل‌های تمامی جلسات، پرسش پاسخ‌ها، قطعه‌ویدیوها، مصاحبه‌ها و گفتگو‌ها و ...، به صفحهٔ تماس با ما مراجعه نمایید.
 
» برای اطلاع از تازه‌های سایت، انتشار هر کتاب، مقاله یا مصاحبهٔ جدید، انتشار محتوای تازه و برگزاری جلسات خودشناسی به سخنرانی محمدجعفر مصفا، می‌توانید در بخش خبرنامه عضو شوید.

   
 
 

هیچ نظری موجود نیست :

ارسال یک نظر

» لطفاً نظر خود را به خط فارسی بنویسید.

» اگر مایل به تماس با مدیر سایت یا محمدجعفر مصفا هستید، فقط از طریق صفحهٔ "تماس با ما" و ارسال ایمیل اقدام کنید.